koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با stick

stick

اسم

US /ˈstɪk/

sticks

(اسم) یک تکه چوب نازک که از درخت افتاده یا کنده شده است (مثال اول) – یک تکه چوب یا فلز و غیره که بلند و نازک است و از آن برای هدفی خاص استفاده می شود (مثال دوم تا چهارم)

We should collected sticks to start a fire.

ما بهتر است برای روشن کردن آتش، چوب جمع کنیم.

a measuring stick

خط کش چوبی

a pair of drumsticks

یک جفت چوب درام (که از آن برای زدن درام یا طبل استفاده می شود)

to walk with a stick

به کمک چوب دستی راه رفتن

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) چوب هاکی یا چوگان (مثال اول) – چماق (برای زدن یا به صورت کنایی) – هر چیز باریک و دراز (مثل دینامیت) – یک چیز بلند که معمولا درون بسته بندی کاغذی یا پلاستیکی فروخته می شود (بسته - مثال دوم) – مقداری از یک ماده جامد مانند چسب که در قوطی یا محفظه ای قرار دارد که از رو باز می شود (مثال سوم و چهارم)

a hockey stick

یک چوب دستی هاکی

a stick of gum

یک بسته آدامس

a glue stick

یک قوطی چسب

lipstick

رژ لب

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) اهرم بازی یا اهرمی که برای کنترل حرکت هواپیما استفاده می شود (joystick) – دسته دنده در خودرو (stick shift) – جایی بسیار دور از شهر - the carrot and (the) stick (approach) با پیشنهاد جایزه در صورت انجام کاری و تنبیه در صورت انجام ندادن آن کار، کسی را به تلاش بیشتر متقاعد کردن. (مثال دوم) - انتقاد

We live out in the sticks.

ما در خارج از شهر زندگی می کنیم.

the government’s carrot and stick approach in getting young people to find jobs

رویکرد تشویق کننده و وعده مجازات دولت نسبت به جوانان تا کار پیدا کنند (stick در این کار برد به معنی تنبیه است)

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) get on the stick شروع به سخت کار کردن در خصوص چیزی که از انجام آن اجتناب می کرده اید (مثال اول) - more than you can shake a stick at بیش از آنچه که می توانید بشمارید - stick to beat someone with یا stick with which to beat someone ابزار یا بهانه تنبیه کسی که به نظر درست می آید - the short end of the stick یک رفتار بد یا غیر منصفانه (مثال دوم) - the wrong end of the stick درک نادرستی از چیزی - up sticks وسایل مربوط خود را جمع کردن و به جای دیگری رفتن (مثال آخر)

I have to get on the stick and start preparing dinner.

من باید شروع به کار کنم و شام را آماده کنم.

He got the short end of the stick in the deal.

حق او در آن قرارداد ضایع شد.

Things weren’t working out for them here, so they upped sticks and went to Denver.

اوضاع در اینجا برای آن ها جور نبود، بنابراین جمع کردند و به دنور رفتند.

stick

فعل

sticks /ˈstɪk/; stuck /ˈstʌk/ ; sticking

(فعل) چیز تیزی را درون چیزی فرو کردن، فرو رفتن چیز تیزی در چیزی (مثال اول) – چسباندن یا چسبیدن (مثال دوم) – چیزی را موقتا در جایی قرار دادن (مثال آخر)

He threw the knife, and the blade stuck in the wall.

او چاقو را پرتاب کرد و تیغه آن درون دیوار فرو رفت.

I could feel my shirt sticking to my back.

من می توانستم پیراهنم را که به کمرم چسبیده بود را احساس کنم.

She stuck the pencil behind her ear.

او مداد را پشت گوشش قرار داد.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) stick out your tongue زبان خود را درآوردن مخصوصا برای مسخره کردن یا بی ادبی (مثال اول) – گیر کردن (مثال دوم) - something sticks in your mind چیزی را بیاد آوردن یا همیشه در ذهن داشتن (مثال آخر)

Don’t stick your tongue out. It’s rude!

زبانت را در نیاور، بی ادبی است!

His foot stuck in the steps of the old house.

پای او در پله های آن خانه قدیمی گیر کرد.

The events of that day stuck in my mind for a very long time.

اتفاقات مربوط به آن روز برای مدت مدیدی در ذهن من بود.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) stick your neck out ریسک کردن - stick to your guns به اعتقاد او یا برنامه خود پایبند بودن یا ادامه دادن حتی با وجود مخالفت بقیه (مثال دوم) - stick out الف: کاری را تا پایانش ادامه دادن (مثال سوم) ب: گسترش یافتن به خارج از لبه یا سطح یا مرز چیزی (مثال چهارم) ج: بخشی از بدن خود را مانند دست ها به بیرون از جایی مانند پنجره بردن د: به راحتی قابل تشخیص بودن (مثال پنجم) ه: به شکل قابل توجهی بهتر یا مهم تر بودن (مثال ششم) ف: به انجام کاری ادامه دادن، دوام آوردن (مثال آخر)

The experts avoid sticking their own necks out.

متخصصان از ریسک کردن خودداری کردند.

Despite harsh criticism, he's sticking to his guns on this issue.

با وجود انتقادهای تند و تیز، او روی موضع خود درباره آن موضوع پافشاری کرد.

I didn’t like the show, but I stuck it out.

من آن برنامه را دوست نداشتم ولی تا پایان، آن را دیدم.

a little peninsula that sticks out into the lake

یک جزیره کوچکی که درون دریاچه رفته است (از بالا که به دریاچه نگاه کنید، این قطعه زمین به درون دریاچه رفته بود)

He certainly sticks out in a crowd.

او قطعا در میان یک جمعیت قابل تشخیص است. (مثلا به خاطر نوع لباس هایی که پوشیده است.)

Two facts stick out to me from his testimony.

دو حقیقت از شهادت او برای من قابل توجه بود.

It wasn’t a happy period of her life, but she stuck it out.

آن، زمان شادی از زندگی او نبود ولی او دوام آورد.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) stick up بیرون زدن از بالای یک سطح (مثال اول) - stick up for از کسی یا چیزی حمایت کردن یا دفاع کردن (مثال دوم) - stick with الف: به استفاده کردن از چیزی یا به انجام کاری ادامه دادن (مثال سوم) ب: کسی را به کاری مجبور کردن یا مجبور به کاری شدن (مثال چهارم) ج: نزدیک کسی ماندن (در یک مسابقه یا برای یادگیری و کسب دانش از او – مثال پنجم) د: برای مدت طولانی در ذهن کسی بودن

The rock was sticking up out of the water.

آن صخره از سطح آب بیرون زده بود.

His friends stuck up for him when other people said he was guilty.

وقتی بقیه مردم گفتند که او گناهکار است، دوستان او از او دفاع کردند.

She decided to stick with her original plan.

او تصمیم گرفت به برنامه اولیه خود ادامه دهد.

Sara left and I was stuck with the bill.

سارا رفت و من مجبور به پرداخت صورت حساب شدم.

Stick with me, and you'll learn something!

با من باش تا چیز یاد بگیری!

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) stick by وفادار ماندن با به حمایت از کسی یا چیزی ادامه دادن (مثال اول) - stick around مدتی در جایی بودن مخصوصا برای انتظار (مثال دوم) - stick to الف: به انجام کاری یا استفاده از چیزی ادامه دادن (مثال سوم) ج: روی تصمیم یا اعتقاد و غیره خود ماندن

She stuck by what he said earlier.

او به چیزی که پیشتر گفته بود وفادار ماند. (روی حرفش ایستاد)

You go - I'll stick around here a bit longer.

تو برو – من کمی بیشتر اینجا خواهم ماند.

I think we'll stick to our normal suppliers, but thanks for the offer.

به نظر من، ما با تامین کنندگان همیشگی خود ادامه کار می دهیم، ولی بابت پیشنهاد شما سپاس گذارم.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) stick together به حمایت از یکدیگر ادامه دادن

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها