koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با foot

foot

اسم

US /ˈfʊt/

feet /ˈfiːt/

(اسم) پا – واحد اندازه گیری به مقدار 12 اینچ یا 0.3 متر (فوت، پا – مثال دوم) – ته یا انتهای چیزی یا جایی

standing on one foot

روی یک پا ایستادن

We're flying at 35 000 feet.

ما در ارتفاع 35 هزار پا در حال پروازیم.

At the foot of the stairs she turned to face him.

در پایین پله ها او برگشت تا با او ببیند.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) get/rise to your feet سر پا ایستادن - be back on your feet سر پا شدن بعد از یک مدت مریضی - land on your feet موفق شدن یا شانس آوردن بعد از مدتی ناکامی - get your feet wet وارد موقعیت جدیدی شدن، موقعیت جدیدی را امتحان کردن - get your foot in the door اولین قدم را به سمت یک هدف برداشتن (مثال اول) - get off on the right/wrong foot شروع موفق/نا موفقی داشتن (مثال دوم) - have a foot in both camps با دو گروه که مخالف یکدیگر هستند در ارتباط بودن - have feet of clay نقطه ضعف پنهانی داشتن - have one foot in the grave خیلی پیر و رو به مرگ بودن، پا لب گور بودن - have/keep your feet on the ground دید واقعی و میدانی از زندگی یا شرایط داشتن

He took a job as a secretary to get his foot in the door.

او کاری را به عنوان یک منشی قبول کرد تا اولین گام خود را بردارد.

It's important to get off on the right foot in this new job.

مهم است که در این کار جدید شروع موفقی داشته باشی.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) my foot من باور نمیکنم (مثال اول) - not put a foot wrong هیچ اشتباهی نکردن - put your foot down الف: از قدرت و مقام خود برای توقف چیزی استفاده کردن ب: سرعت خود را هنگام رانندگی افزایش دادن - put your foot in your mouth به صورت اتفاقی چیزی را بر زبان آوردن که باعث ناراحتی یا خجالت زدگی کسی شود - hardly/barely put one foot in front of the other به سختی راه رفتن - rush/run sb off their feet سر کسی را خیلی شلوغ کردن - set foot in somewhere به جایی رفتن (مثال دوم) - under your feet زیر دست و پا بودن، دست و پا گیر بودن

He's going to marry you? My foot!

او میخواهد با تو ازدواج کند؟ من باورم نمیشود!

How dare you to set foot in this ground?

چطور جرات کردی وارد این زمین شوی؟

foot

فعل

foots; footed; footing

(فعل) foot the bill پول چیزی را دادن

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها