koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با measure

measure

فعل

US /ˈmɛʒɚ/

measures; measured; measuring

(فعل) اندازه گیری کردن، در یک اندازه یا ابعاد بودن – سنجیدن یا تعیین کردن اهمیت یا ارزش و غیره (مثال سوم)

A ship's speed is measured in knots.

سرعت یک کشتی بر اساس گره دریایی اندازه گیری می شود.

The sofa measures 3 feet by 7 feet.

اندازه این مبل 3 فوت در 7 فوت است. (هر فوت معادل 12 اینچ یا 30.48 سانتی متر است.)

It's difficult to measure the importance of these events.

تعیین اهمیت این رویدادها دشوار است.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) measure somebody/something against somebody/something قضاوت کردن چیزی یا کسی در مقایسه با دیگری (دو مثال اول) - measure off (something) یا measure (something) off اندازه گیری کردن طول یا فاصله چیزی و علاکت گذاری کردن آن به طوری که ابتدا و انتهای آن را ببینید

a series of tasks that measure candidates against each other

مجموعه وظایفی که کاندیداها را با هم مقایسه می کند

If all musicians and composers measured themselves against Mozart, they would be very depressed people.

اگر همه موسیقی دان ها و آهنگسازها خود را با موزارت مقایسه کنند، خیلی افسرده خواهند شد.

He measured off three meters of cloth.

او سه متر پارچه را اندازه گرفت. (اول و آخرش را علامت زد)

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) measure out (something) یا measure (something) out برداشتن یا گرفتن یک مقدار مشخصی از یک مایع یا پودر و غیره - measure up به اندازه نیاز یا مورد انتظار خوب بودن

Measure out 100 grams of flour.

100 گرم آرد بردار.

Her work didn't measure up to our expectations.

کار او به اندازه انتظارات ما خوب نبود.

measure

اسم

measures

(اسم) مقدار یا اندازه چیزی (حد) – واحد اندازه گیری (مثال دوم) - اقدام

Their children want a greater measure of independence.

بچه های آن ها مقدار استقلال خیلی بیشتری را طلب می کنند.

The meter is a measure of length.

متر یک واحد اندازه گیری طول است.

Measures are being taken to reduce crime in the city.

اقداماتی اتخاذ می شود تا جرم را در این شهر کاهش دهد.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) نشانه – یک راه برای قضاوت چیزی (مقیاس – مثال دوم) – وزن شعر

Exam results are not necessarily a true measure of a student’s abilities.

نتایج امتحان لزوما نشانه درستی از توانایی های یک دانش آموز نیست.

an accurate measure of ability

یک مقیاس مناسب توانایی

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) beyond measure خیلی - for good measure اضافه بر کاری که انجام داده اید، برای محکم کاری

His work has improved beyond measure.

کار او خیلی پیشرفت کرد.

Why don't you try calling them one more time, for good measure?

چرا سعی نمی کنید برای محکم کاری یک بار دیگر به آن ها زنگ بزنید؟

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها