معنی bit به فارسی | دیکشنری آموزش زبان انگلیسی کوبدار
مجموعه های آموزش زبان انگلیسی کوبدار:
1: آموزش 504 واژه ضروری زبان انگلیسی 2: آموزش لغات پرکاربرد جهت شرکت در آزمون های زبان انگلیسی(فعل) شکل گذشته فعل bite
bit
اسم
bits
(اسم) a bit کمی، مقداری (دو مثال اول) – یک تکه یا بخش کوچکی از چیزی (مثال سوم) – واحد ذخیره سازی در کامپیوتر
Are you tired? Yes, I am a bit.
خسته اید؟ بله کمی هستم.
Greg thought for a bit before answering.
گرگ قبل از پاسخ دادن برای اندکی فکر کرد.
We showed a little bit on videotape.
ما بخش کوچکی را روی فیلم نمایش دادیم.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) بخش کوچکی از چیزی (مثال اول) – یک اجرای کمدی کوتاه یا یک جک یا یک بازی کوتاه در یک فیلم یا نمایش و غیره - the whole bit همه چیز - a bit much غیر قابل قبول، غیر منصفانه - a bit of a/an کمی - bit of all right خیلی جذاب به لحاظ جنسی - bit by bit پله به پله، کم کم - bits and pieces قطعات کوچک، تکه های کوچک (مثال دوم) - do your bit سهم خود را از یک کار انجام دادن - every bit as (something) به همان اندازه، به اندازه کسی یا چیزی (مثال سوم)
همه بخش های کثافتی
There are all sort of bits and pieces in this box.
همه نوع قطعه در این جعبه وجود دارد.
I'm every bit as talented as Jim.
من به اندازه جیم با استعداد هستم.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) not a/one bit یا not (in) the least/smallest/slightest/tiniest bit اصلا (مثال اول) - quite a bit زیاد (مثال دوم) - take a bit of doing دشوار - to bits الف: بخش بخش ب: خیلی – مته (قسمت انتهایی یک مته برقی یا هر وسیله ای شبیه با آن که درون دیوار فرو میرود) – قسمت دهنی افسار اسب