عضویت عضویت در سایت

تماس تماس با ما
بخش های مختلف وب سایت کوبدار

منو

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با short

short

صفت

US /ˈʃoɚt/

shorter; shortest

(صفت) کوتاه، کم – (در مورد زمان) کوتاه، کم (مثال سوم) – نرسیدن به مقدار مورد نظر، کمبود (مثال آخر)

Short hair is back in style.

موی کوتاه دوباره مد شده است.

This way is shorter.

این مسیر کوتاه تر است.

a short time/period/while

یک زمان/مدت/مدت کوتاه

I'm afraid I'm a little short this month.

متاسفانه من در این ماه کمی از نظر مالی کمبود دارم. (پول کافی ندارم)

(صفت – ادامه بررسی معنی واژه) have a short fuse یا on a short fuse خیلی سریع عصبانی شدن - fall short الف: پس رفت کردن، مثل سابق نبودن (مثال اول) ب: شکست خوردن - in short order سریع و بدون تاخیر - make short work of الف: سرعت بخشیدن به انجام کاری ب: کاری را تمام کردن یا شکست دادن کسی به سرعت (مثال دوم) - short and sweet خلاصه و مفید (مثال سوم)

The company usually makes very high-quality devices, but their latest model falls quite short, unfortunately.

این شرکت معمولا وسایل بسیار با کیفیتی تولید می کرد ولی متاسفانه مدل آخرشان اصلا به خوبی سابق نیست.

Mike made short work of fixing the engine.

مایک ن موتور را به سرعت تعمیر کرد.

This morning's meeting was short and sweet.

جلسه امروز صبح خلاصه و مفید بود.

(صفت – ادامه بررسی معنی واژه) the short end of the stick الف: برخورد و رفتار نا مناسب و غیر منصفانه، سهم نا عادلانه بردن از یک معامله ب: برای کار یا وظیفه ناخوشایندی منصوب شدن – shortness (اسم) اختصار، کوتاهی (مثال دوم)

Helen got the short end of the stick when she was assigned another week of night duty.

دوباره در حق هلن بی عدالتی شد و برای یک هفته دیگر برای کار در شب تعیین شد.

I apologize for the shortness of this letter.

من به دلیل اختصار این نامه عذرخواهی می کنم.

short

قید

shorter; shortest

(قید) کوتاه کردن، کم کردن (همراه با فعل معنی می شود) – stop short ناگهان از کاری دست کشیدن یا سکوت کردن (مثال سوم) - stop short of doing something در لحظه انجام کاری از آن دست کشیدن (مثال آخر)

She decided to cut her hair short.

او تصمیم گرفت موهایش را کوتاه کند.

He threw the ball short.

او توپ را کوتاه پرتاب کرد.

The hunter stopped short when he saw the deer.

شکارچی با دیدن آهو ناگهان ایستاد.

Sara stopped just short of calling me a thief.

سارا دقیقا در لحظه ای که داشت مرا دزد خطاب می کرد از این کار خودداری کرد.

(قید – ادامه بررسی معنی واژه) be cut short متوقف شدن از قبل پایان چیزی یا قبل از انتظار شما (مثال اول) - cut somebody short صحبت کسی را قطع کردن - pull/bring somebody up short کسی را برای لحظه ای به فکر فرو بردن یا باعث تعجب او شدن (مثال دوم) - 3 meters/5 miles etc short of something سه متر/پنج مایل /... قبل از رسیدن به چیزی یا قبل از جایی - two weeks/a month etc short of something دو هفته/ یک ماه قبل از رویدادی یا چیزی - come up short شکست خوردن در دستیابی به چیزی (مثال سوم)

a career cut short by illness

حرفه ای که به دلیل بیماری، پیش از موعد به پایان رسید

I was brought up short by a terrible thought.

من با یک فکر وحشتناک برای لحظه ای جا خوردم. (ناگهان فکر وحشتناکی به ذهن من رسید که دست از کار کشیدم)

We came up short of our goal.

ما به هدف خود نرسیدیم.

(قید – ادامه بررسی معنی واژه) go short (of something) چیزی را کمتر از مقدار نیاز داشتن - fall short الف: در حد انتظار خوب نبودن (مثال اول) ب: شکست خوردن در دستیابی به چیزی - sell (someone or something) short کسی یا چیزی را خیلی دست کم گرفتن (مثال دوم) - short of به جز چیزی، به غیر از چیزی، بدون چیزی (مثال سوم) - taken/caught short نیاز ناگهانی به دستشویی داشتن

Her current book falls short of her previous novel.

کتاب کنونی او در حد رمان قبلی اش خوب نیست.

I think they're selling this short. It's actually an incredibly good deal!

به نظر من آن ها دارند این را دست کم می گیرند. این اتفاقا یک ایده بسیار خوب است!

Short of asking her to leave there's not a lot we can do about the situation.

به جر درخواست کردن از او برای رفتن، کار زیادی نیست که ما بتوانیم در خصوص این موقعیت انجام دهیم.

short

اسم

shorts

(اسم) شورت (مثال اول) – یک فیلم کوتاه - short circuit اتصال کوتاه در برق – یک مقدار کم از نوشیدنی که به سرعت نوشیده شود - for short در یک فرم کوتاه تر، خلاصه، مخفف (مثال دوم) - in short خلاصه (مثال سوم) - the long and (the) short of it اینکه مطلبی را به صورت خلاصه و با بیان نکات مهم آن به کسی بگویید (مثال آخر)

Your shorts are dirty.

شورت تو کثیف است.

My name is James, or Jim for short.

اسم من جیمز یا به صورت کوتاه تر، جیم است.

It has, in short, become impossible to ignore the fact that obesity is an important issue.

به طور خلاصه اینکه، نادیده گرفتن این حقیقت که چاقی یک موضوع مهم است، غیر ممکن شده است.

The long and the short of it is that we missed the bus.

مختصر و مفید اینکه ما اتوبوس را از دست دادیم.

short

فعل

shorts; shorted; shorting

(فعل) (در برق و الکترونیک) باعث اتصال کوتاه شدن، اتصال کردن

The toaster shorted and caused a fire.

تستر اتصالی کرد و آتش گرفت.

Water shorted out the flashlight.

آب باعث اتصالی چراغ قوه شد.

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها