koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با day

day

اسم

US /ˈdeɪ/

days

(اسم) یک 24 ساعت – روز (موقع روشنایی – مثال دوم) – بخشی از روز که در حال انجام کار هستید – یک دوره زمانی (in his younger days در روز های جوانی اش)

January has 31 days.

ژانویه 31 روز دارد.

The sun was shining all day.

خورشید تمام روز می تابید.

He’s been working 12-hour days this week.

او این هفته 12 ساعتِ روزها را کار می کند.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) any day now زود، به زودی، خیلی زود (مثال اول) - at the end of the day در پایان - carry/win the day برنده شدن یا موفق بودن - day after day چند روز گشت سر هم، هر روز (مثال دوم) - day and night یا night and day الف: همیشه (مثال سوم) ب: کاملا

The baby's due any day now.

آن بچه به زودی به دنیا می آید.

He wore the same pants day after day.

او هر روز همان یک دست شلوار را میپوشید.

The store is open day and night.

مغازه همیشه باز است.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) day by day روز به روز - day in, day out یا day in and day outهر روز - days are numbered اینکه بگویید که کسی یا چیزی به زودی میمیرد یا شکست میخورد یا پایان می یابد (مثال اول) - for a rainy day برای وقت نیاز در آینده - from day to day هر روز - from one day to the next هر روز (برای توصیف یک وضعیت ناپایدار – مثال دوم) - have seen/known better days اینکه بگویید چیزی یا کسی قبلا در وضعیت بهتری بوده - in all your born days در تمام طول زندگی - in the cold light of day در روشنایی روز - in this day and age امروزه، این روزها - it is not every day به ندرت - late in the day برای اینکه شرایطی را توصیف کنید که کار از کار گذشته است یا دیر شده است (مثال سوم)

She knew that her days as the team's coach were numbered.

او میدانست که دوران مربی گری اش در آن تیم به شماره افتاده است.

I never know what to expect from one day to the next.

من اصلا نمیدانم که هر روز باید منتظر چه چیزی باشم. (شرایط ثابت نیست)

It was a bit late in the day for him to apologize.

دیگر کمی برای عذرخواهی دیر شده بود.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) make someone's day کسی را خوشحال کردن، باعث خوشحالی شدن - of the day الف: (در مورد غذای یک رستوران) مخصوص (مثال اول) ب: در یک زمان خاص - one day الف: روزی (در گذشته یا آینده) - save the day شرایط بدی را سامان دادن - take each day as it comes یا take one day at a time یا take it/things one day at a time روی شرایط فعلی تمرکز کردن و نگرانی برای آینده را کنار گذاشتن - the other day چند روز پیش - these days در این روزها، امروزه - those days در آن روزها، آن روزها - five/three/nine etc years to the day دقیقا پنج/سه/نه ... سال - to this day تا الان (مثال دوم)

soup/dish/fish etc of the day

سوپ/غذا/ماهی ... مخصوص امروز

To this day, I still don't know what happened.

هنوز تا الان نمیدانم چه شده است.

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها