برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با pick + تلفظ صوتی
ترجمه و جمله با pick
(فعل) انتخاب کردن، برداشتن چیزی و جا گذاشتن بقیه (مثال اول) – برداشتن – با مضراب یا انگشت ساز زدن
She’s been picked for the city football team.
او برای تیم فوتبال شهرستان انتخاب شده است.
He picked a flower for his wife.
او یک شاخه گل برای همسرش برداشت.
Don’t pick your nose!
دماغت را نگیر! (برداشتن زائده بینی)
Sara picked her teeth with a matchstick.
سارا دندان هایش را با یک چوب کبریت تمیز کرد. (اضافه غذا را با چوب کبریت از داخل دندان هایش برداشت.)
Someone was picking a guitar.
یک نفر داشت گیتار میزد.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pick and choose تنها بهترین یا مناسب ترین چیز یا نفر را انتخاب کردن (مثال اول) - pick apart گفتن تمام چیزهایی که درباره کسی یا چیزی بد هستند (به گند کشیدن) - pick at الف: با بی میلی یک بخش کوچک از غذا را خوردن یا با بی میلی کم کم غذا خوردن ب: به دلیل استرس یا اضطراب یا انگشت یا با ناخن جایی را کشیدن
You have to take any job you can get—you can't pick and choose.
تو مجبوری هر کاری را که میتوانی قبول کنی – تو قدرت انتخاب نداری.
The critics picked apart the performers.
این منتقدان، بازیگران را به گند کشیدند.
She sat at the table in silence, picking at her dinner.
او ساکت روی صندلی نشست، کم کم و با بی میلی نهار می خورد.
She was picking at her skirt.
او روی دامنش را مدام با ناخن می کشید.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pick off هدف گرفتن و شلیک کردن به گروهی از مردم یا حیوانات - pick on الف: مسخره کردن یا تحقیر کردن کسی ب: انتخاب کردن کسی یا چیزی - pick out الف: انتخاب کردن ب: دیدن و تشخیص دادن کسی یا چیزی (مثال آخر)
Snipers were picking off innocent civilians.
تک تیراندازها به سمت شهروندان بیگناه آتش می گشودند.
He gets picked on because he’s small.
او به خاطر اینکه قد کوتاه است مسخره می شود.
Just pick on one job and try to get that finished.
فقط یک کار را انتخاب کن و سعی کن آن را تمام کنی.
I could pick out the pattern against the background.
من می توانم الگو را در آن پس زمینه تشخیص دهم.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pick over نگاه کردن به چیزی یا کسی و انتخاب کردن یا برداشتن آن (مثال اول) - pick up الف: بلند کردن، برداشتن ب: رفتن به جایی و چیزی یا کسی را از آن جا برداشتن برگرداندن (مثال سوم) ج: مرتب کردن و تمیز کردن جایی (مثال چهارم) د: جواب دادن تلفن، برداشتن گوشی (مثال پنجم) ه: (در مورد یک موقعیت یا شرایط) ارتقا پیدا کردن، رونق گرفتن (مثال آخر)
Pick over the fish to remove any bones.
به ماهی نگاه کن و استخوان ها را بردار.
Pick up the ball!
توپ را بردار!
I have to pick up my son at school.
من باید پسر را از مدرسه برگردانم.
Pick up your room before you go to bed.
قبل از اینکه بخوابی اتاقت را مرتب کن.
The phone rang and rang and nobody picked up.
تلفن مدام زنگ میخورد و کسی گوشی را برنمی داشت.
The economy is finally beginning to pick up again.
اقتصاد سرانجام دارد دوباره رونق می گیرد.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pick up الف: سریع تر شدن یا قوی تر شدن (دو مثال اول) ب: شروع کردن بعد از یک وقفه موقت (مثال سوم) ج: چیزی را خریدن یا چیزی مانند یک جایزه را بدست آوردن (مثال آخر) د: به داستان یا چیزی پی بردن و درباره آن نوشتن
The ship was gradually picking up speed.
مدام بر سرعت کشتی افزوده می شد.
If we want to arrive on the time, we have to pick up the pace.
اگر می خواهیم به موقع برسیم، باید سریعتر برویم. (pick up the pace سریع تر رفتن)
Let's pick up where we left off yesterday.
بیایید از جایی که دیروز ترک کردیم شروع کنیم.
He’s already picked up three awards for his performance in the film.
او تاکنون برای بازی در این فیلم سه جایزه دریافت کرده است.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pick up الف: یاد گرفتن چیزی به روش غیر عادی (مثال اول) ب: بیماری را از کسی یا چیزی گرفتن ج: حس کردن چیزی با شنیدن یا دیدن یا بو کردن (مثال دوم) د: دیدن و برقرار کردن یک رابطه جنسی با کسی (اصطلاحا بلند کردن) ه: دستگیر کردن (مثال سوم) ف: باعث شدن تا کسی احساس انرژی کند (مثال آخر) ذ: یارگیری کردن در ورزش
I picked up a few words of Greek when I was there last year.
وقتی پارسال یونان بودم چندتا لغت یاد گرفتم.
The dogs picked up the scent and started to bark.
سگ ها بو را حس کردند و شروع به پارس کردند.
The police picked her up for murder.
پلیس او را برای قتل دستگیر کرد.
I drank some tea hoping that it would pick me up a little.
من کمی چای خوردم، به امید اینکه کمی به من انرژی دهد.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pick yourself up خود را بعد از یک شکست جمع و جور کردن (مثال اول) - pick up the bill/tab (for something) بهای چیزی را پرداختن (مثال آخر) - pick up the pieces (of something) جمع و جور کردن زندگی خود بعد از یک اتفاق بد
A team in such a position is likely to find it hard to pick itself up.
یک تیم بعد از چنین شرایطی بعید است که خود را جمع و جور کند.
The company's picking up the bill for my trip.
شرکت بهای مسافرت من را پرداخت می کند.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pick up on الف: متوجه چیزی شدن ب: ادامه دادن به بحث درباره چیزی
pick
اسم
picks
(اسم) انتخاب (در این معنی معمولا با عباراتی مانند: have your pick (of) یا Take your pick یا first pick و غیره می آید – سه مثال اول) – بهترین بخش چیزی یا بهترین چیز در یک گروه (معمولا به صورت عبارت the pick of می آید – مثال آخر) – تیشه (ابزاری برای حفر زمین که البته معمولا از واژه pickaxe استفاده می کنند)
Sara could have her pick of any university in the country.
سارا می توانست هر دانشگاهی را در کشور انتخاب کند.
There are a lot of good horses in the race, but Tornado would be my pick.
اسب های زیادی در این مسابقه هستند ولی ترنادم انتخاب من است.
She was their first pick.
او انتخاب اول آن ها بود.
It's the pick of this month's new movies.
این فیلم بهترین فیلم جدید این ماه است.
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: