koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با pace

pace

اسم

US /ˈpeɪs/

paces

(اسم) سرعت حرکت کسی یا چیزی (دو مثال اول) – سرعت رخ دادن چیزی – قدم (مثال آخر)

The ball gathered pace as it rolled down the hill.

توپ همین که به پایین دره می غلتید سرعتش بیشتر می شد.

to pick/step up the pace

سرعت گرفتن، سریع تر رفتن

Our economy is expanding at an increasing pace.

اقتصاد ما با یک سرعت رو به رشدی در حال گسترش است.

He took three paces backward.

او سه قدم به عقب برداشت.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) go through your paces یا show your paces انجام دادن یک فعالیت خاصی تا نشان دهید که چطور می توانید کاری را به خوبی انجام دهید - put someone or something through his/her/its paces تست کردن توانایی کسی یا چیزی

We watched the horses going through their paces.

ما به تماشای آن اسب ها که توانایی های خودشان را نمایش می دادند، نشستیم.

the athletes went through their paces

ورزشکارانی که توانایی های خود را به نمایش گذاشتند

We borrowed three different TVs and put them through their paces.

ما سه مدل تلویزیون قرض گرفتیم و آن ها را تست کردیم.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) keep pace with با سرعت یکسان با چیزی حرکت کردن یا پیشرفت کردن (دو مثال اول) - off the pace پشت سر نفر اول را گروه اول در یک مسابقه ورزشی - set the pace گوی سبقت را ربودن، جلوتر بودن از رقبا (مثال آخر)

Slow down! I can’t keep pace with you.

یواش تر برو! من نمی توانم سرعتم را با ت حفظ کنم.

Our company is trying to keep pace with development of new technologies.

شرکت ما در تلاش است تا سرعتش را با پیشرفت تکنولوژی های جدید همگام کند.

The other runners were way off the pace.

بقیه دونده ها خیلی فاصله داشتند.

Japanese firms have been setting the pace in electronic engineering.

شرکت های ژاپنی گوی سبقت را در مهندسی الکترونیک ربوده اند.

pace

فعل

paces; paced; pacing

(فعل) قدم زدن یک مسیر به صورت پیاپی (مثلا به دلیل مضطرب بودن – مثال اول) – کنترل کردن یا تنظیم کردن سرعت چیزی تا در تمام طول آن مسابقه یا فیلم و غیره کیفیت وجود داشته باشد

She paced back and forth outside the courtroom.

او بیرون دادگاه هی جلو و عقب می رفت. (اصطلاحا آن مثلا راهرو را متر می کرد – به دلیل دلشوره)

He paced his game skillfully.

او سرعت مسابقه اش را با مهارت کنترل کرد. (که تمام طول مسابقه انرژی داشته باشد)

Advertisements are placed so that they are shown more often during peak sales seasons.

تبلیغات به گونه ای تنظیم می شوند که در فصول اوج فروش بیشتر نمایش داده شوند.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pace (something) off یا pace off (something) اندازه گرفتن چیزی با قدم زدن و شمردن تعداد قدم ها (مثال اول) - pace yourself تنظیم کردن سرعت خود برای حفظ انرژی و غیره

I paced it off. It's 25 feet long.

من آن را قدم زدم. 25 پا طول دارد.

It's a long climb, so you have to pace yourself.

این یک صعود بلند است، بنابراین باید سرعت خود را کنترل کنید.

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها