برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با wind
ترجمه و جمله با wind
(اسم) باد – توانایی تنفس به صورت طبیعی، نفس (مثال سوم) – باد شکم (در آمریکایی gas)
بادهای قوی/شدید
a light wind
باد ملایم (مثل نسیم)
I need time to get my wind back after that run.
من به زمان نیاز دارم تا نفسم را بعد از دویدن بازیابی کنم.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) اصطلاحاتی که با واژه wind ساخته می شود (دو مثال اول) – winds همچنین به معنی سازهای بادی در موسیقی است - break wind گوزیدن - catch/get wind of (something) آگاه شدن از چیزی مخفی را خصوصی (مثال سوم)
The winds of change are blowing across the country.
گرایش ها به تغییر در همه جای کشور دارد به وجود می آید. (اصطلاح winds of change/freedom/public opinion etc)
We studied the whole situation to see which way the wind was blowing and decided to avoid any conflict at that time.
ما آن موقعیت را کاملا بررسی کردیم تا شرایط چطور است و تصمیم گرفتیم (بعد از بررسی) در آن برهه از هر نوع درگیری خودداری کنیم. (اصطلاح see which way the wind is blowing)
The police caught wind of the plot.
پلیس از توطئه آگاه شد.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) in the wind در راه، نزدیک، احتمالا رخ می دهد (مثال اول) - like the wind خیلی سریع - straw in the wind نشانه ای از یک اتفاق در آینده (مثال دوم) - take the wind out of someone's sails اعتماد به نفس یا انرژی کسی را گرفتن (مثال سوم) - three sheets to the wind خیلی مست - throw/fling/cast caution to the wind کاری را به صورت ریسکی انجام دادن
There are some major changes in the wind.
تغییرات بزرگی در راه است.
But even before 1947 there were straws in the wind.
حتی قبل از سال 1947 نشانه هایی وجود داشت.
The disappointment of that defeat took the wind out of our sails for a while.
نا امیدی ناشی از آن شکست، اعتماد به نفس ما را برای مدتی گرفت.
wind
فعل
winds; wound /ˈwaʊnd/ ; winding
(فعل) (در مورد رودخانه یا جاده و غیره) به صورت مارپیچ و پر از منحنی گسترده شدن (سه مثال اول) – پیچیدن (مثل لوله کردن طناب – مثال آخر)
The river winds through the valley.
آن رودخانه در تمام دره پیچ خورده بود.
a winding path
یک مسیر پیچ در پیچ
The funeral procession wound its way through city.
کاروان عزاداری در میان شهر راهش را پیمود.
Wind the bandage around your finger.
این بانداژ را دور انگشتت بپیچ.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) پیچاندن چیزی مانند عقربه های ساعت یا یک وسیله که باعث کار کردن آن شود (مثال اول) - wind down الف: کم کم به پایان رسیدن (مثال دوم) ب: استراحت کردن، ذهن خود را آزاد کردن
I still hadn't wound my watch so I didn't know the time.
من هنوز ساعتم را تنظیم نکرده بودم و نمی دانستم ساعت چند است.
The storm finally began to wind down after four hours of heavy rain.
طوفان سرانجام بعد از 4 ساعت بارش شدید کم کم متوقف شد.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) wind up الف: پایان دادن به یک جلسه یا فعالیت و غیره (مثال اول) ب: سرانجام به یک مکان یا موقعیت یا شرایط غیر منتظره و برنامه ریزی نشده رسیدن یا دست یافتن (مثال دوم) ج: بستن یک شرکت – winder (اسم) وسیله کوک کننده یا تنظیم کننده یک ساعت یا یک ماشین
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: