koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با pull

pull

فعل

US /ˈpʊl/

pulls; pulled; pulling

(فعل) کشیدن (دو مثال اول) – برداشتن یا کندن با زور (مثال سوم) – حرکت دادن و جابجا کردن یک وسیله نقلیه به یک مکان خاص (مثال آخر)

Alice lay down and pulled a blanket over herself.

سارا دراز کشید و یک پتو روی خودش کشید.

Your car can pull a trailer!

ماشین شما می تواند یک تریلر بکشد!

I had to pull two of my teeth out.

من مجبور شدم دوتا از دندان های خودم را بکشم.

Her car pulled out into traffic.

ماشین او وارد ترافیک شد.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) پیچیدن به راست یا چپ به جای مستقیم رفتن (نوعی نقص فنی در وسیله) – خود را یا بخشی از بدن خود را از کسی یا چیزی دور کردن (مثال دوم و سوم) – اهرم یا گیره یا چیزی از یک وسیله را جابجا کردن تا آن وسیله به کار افتد (مثال آخر)

The wheel pulls left.

چرخ به سمت چپ می پیچد.

She pulled away from him.

او از آن پسر فاصله گرفت.

She pulled herself up from the floor.

او خودش را از روی زمین بلند کرد.

He pulled the trigger and shoot the man.

او ماشه را کشید و به آن مرد شلیک کرد.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) جذب کردن یک فرد یا مردم – دچار کشیدگی عضله شدن (مثال دوم) – موفق شدن در یک عمل غیر قانونی یا غیر اخلاقی (مثال سوم)

The city’s reputation for a clean environment has pulled new residents from other states.

شهرت این شهر برای داشتن یک محیط پاک، ساکنان جدید را از سایر ایالت ها جذب کرده است.

Sara pulled a hamstring and couldn't continue the game.

پشت ران سارا کش آمد و نتوانست بازی را ادامه دهد.

The gang have pulled another bank robbery.

این باند توانسته است یک سرقت بانک دیگر را انجام دهد.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pull a fast one فریب دادن کسی (مثال اول) - pull ahead نفر اول بودن (مثال دوم) - pull apart الف: جدا کردن دو نفر یا دو حیوان که با هم در جنگ هستند (مثال سوم) ب: جدا کردن بخش های چیزی با کشیدن یا پاشیدن و بهم ریختن بنیان یا شکل و ساختار چیزی (مثال آخر)

He might try to pull a fast one on you.

او ممکن است سعی کند تو را فریب دهد.

During the last lap of the race one of the runners began to pull ahead.

در طول آخرین دور مسابقه، یکی از دونده ها شروع به پیشی گرفتن (اول بودن) کرد.

They went for each other with their fists and had to be pulled apart.

آن ها با مشت به سمت هم رفتند و باید جدا می شدند.

His addiction is pulling the family apart.

اعتیاد او دارد این خانواده را از هم می پاشد.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pull (someone) aside کنار کشیدن کسی برای داشتن یک گفتگوی خصوصی - pull at الف: گرفتن و کشیدن چیزی به صورت مداوم و با سرعت زیاد (مثال اول) ب: کام گرفتن یک سیگار و غیره - pull away پیشی گرفتن در یک رقابت یا مسابقه - pull back الف: پس کشیدن یا منصرف شدن از انجام کاری (مثال دوم) – ب: عقب رفتن یا پس کشیدن از یک مکان یا موقعیت (مثال آخر) ج: به ثمر رساندن گل یا امتیاز گرفتن در یک مسابقه به طوری که فاصله امتیازات را کم کند

Sara was pulling nervously at/on her hair.

سارا موی خود را با عصبانیت می کشید.

In the end, he pulled back from financing the film.

در آخر، او از سرمایه گذاری در آن فیلم منصرف شد.

The general pulled his army back.

ژنرال، ارتش خود را عقب کشید.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pull down الف: پایین کشیدن (مثل پایین کشیدن یک پرده یا پایین کشیدن بورس) ب: نابود شدن (مثال اول) ج: باعث ناراحتی یا افسردگی کسی شدن (مثال دوم) د: به دست آوردن چیزی مانند پول - pull for امیدوار بودن (مثال آخر)

My old school was pulled down.

مدرسه قدیمی من نابود شد.

Her money issues have really pulled her down.

مسائل مالی، او را خیلی ناراحت کرده است.

The horse pulls for a variety of reasons.

بنابر دلایل متنوعی به این اسب امید است.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pull in الف: رسیدن به یک مکان و متوقف شدن (مانند قطاری که به یک ایستگاه می رسد) ب: چیزی یا کسی را جذب کردن (مثال اول) ج: پول بسیار زیادی به دست آوردن (مثال دوم) د: کسی را به پاسگاه یا آگاهی آوردن - pull off الف: در آوردن، بیرون کشیدن ب: کار دشواری را به انجام رساندن (مثال سوم)

I'm trying to pull in more votes.

من در تلاشم تا آرای بیشتری را جلب کنم.

She pulled in over $500000.

او بیش از 500 هزار دلار به دست آورد.

The goalkeeper pulled off ten terrific saves.

دروازبان ده سیو موفق داشت.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pull on الف: گرفتن و کشیدن چیزی (همانند کاربرد pull at) ب: کام گرفتن یک سیگار و غیره (همانند کاربرد pull at) ج: لباس پوشیدن - pull out الف: پس کشیدن یا منصرف شدن از انجام کاری ب: کنار کشیدن از یک مسیر یا عقب کشیدن از یک مکان یا خارج شدن از یک موقعیت مانند یک قرارداد (مثال اول) - pull over کنار کشیدن یا بغل زدن یک وسیله (مثال دوم)

A car suddenly pulled out in front of me.

یک خودرو به صورت ناگهانی جلوی من پیچید.

He pulled the car over.

او ماشین را کنار زد.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pull through الف: از یک بیماری یا عمل جراحی و غیره سالم بیرون آمدن (مثال اول) ب: از پس یک مشکل برآمدن ج: به کسی یا چیزی برای زندگی یا پشت سر گذاشتن یک مشکل کمک کردن (مثال دوم) - pull together الف: با هم کار کردن، تیمی کار کردن ب: جمع کردن و گرد هم آوردن افراد یا چیزها برای کاری (مثال سوم) ج: ترتیب دادن یا درست کردن چیزی با جمع آوری چیزهای لازم

The doctors think she will pull through.

دکترها معتقدند که او بیماری را پشت سر خواهد گذاشت.

Her determination pulled her through.

اراده او به او کمک کرد.

I'm trying to pull a meeting together for this Friday.

من در تلاشم تا یک جلسه برای این جمعه ترتیب دهم. (افراد را در جمعه دور هم جمع کنم)

We're pulling employee surveys together from our branches around the country.

ما در حال جمع آوری نظرسنجی ها از کارمندان از شعبات خود در سراسر کشور هستیم.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pull yourself together خود را جمع و جور کردن - pull up الف: متوقف کردن وسیله نقلیه (مثال دوم) ب: متوقف کردن ج: سرزنش کردن کسی - pull up a chair جابجا کردن یک صندلی برای نشستن کنار بقیه (مثال آخر)

Stop crying and pull yourself together!

گریه کردن را متوقف کن و خود را جمع و جور کن.

We pulled up in front of the house.

ما جلوی آن خانه ایستادیم.

Pull up a chair and join us.

یک صندلی بیاور و به ما بپیوند.

pull

اسم

pulls

(اسم) کشش یا نیرویی که به سمت خود می کشد (دو مثال اول) – تمایل (مثال سوم) – پک (در سیگار یا قلیان و غیره کشیدن) – کشیدگی عضله

the gravitational pull of the Moon

کشش جاذبه ماه

He gave her a sharp pull forward.

او با قدرت آن دختر را به سمت خود کشید. (آن دختر روبروی او بود و به همین دلیل از forward استفاده شده است که بگوید که آن دختر پشت به او نبوده است)

the pull to abandon your principles

تمایل به ترک اصول اخلاقی خود

a groin pull

کشیدگی کشاله ران

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) نفوذ

people who have a lot of pull with the media

افرادی که نفوذ زیادی در رسانه دارند

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها