koobdar.ir

مجله اینترنتی کوبدار

صفحه اصلی
عناوین
sdds
جستجو در سایت
صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله اینترنتی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir
مجموعه ها و بسته های آموزشی ارائه شده در وب سایت کوبدار

معنی clean به فارسی | دیکشنری آموزش زبان انگلیسی کوبدار

مجموعه های آموزش زبان انگلیسی کوبدار:

1: آموزش 504 واژه ضروری زبان انگلیسی 2: آموزش لغات پرکاربرد جهت شرکت در آزمون های زبان انگلیسی

clean

صفت

US /ˈkliːn/

cleaner; cleanest

(صفت) تمیز – صادق یا منصفانه یا سالم از نظر قانون و مقررات - کامل

Make sure you wear a clean shirt.

اطمینان حاصل کن که یک پیراهن تمیز بپوشی.

Let’s make it a clean fight, said the referee.

داور گفت: بیایید این را به یک رقابت سالم تبدیل کنیم.

It’s better for both of us if we make a clean break and stop seeing each other.

برای هردوی ما بهتر است که ب طور کامل جدا شویم و دیگر یکدیگر را نبینیم.

(صفت - ادامه بررسی واژه) استفاده نشده - (as) clean as a (new) pin خیلی تمیز - give (someone or something) a clean bill of health اینکه اعلام کنید که کسی یا چیزی کاملا سالم است - keep a clean sheet گل نخوردن در فوتبال - come clean حقیقت را گفتن (مثال دوم)

a clean sheet of paper

یک کاغذ استفاده نشده

She's finally come clean about her role in the scandal.

او در نهایت درباره نقش خود در این رسوایی حقیقت را گفت.

clean

فعل

cleans; cleaned; cleaning

(فعل) تمیز کردن (مثال اول) - clean up your act رفتار خود را اصلاح کردن و طبق مقررات عمل کردن - clean sth out الف: خارج کردن یا تخلیه کردن یک اتاق یا خودرو و غیره و تمیز کردن آن (مثال دوم) ب: تخلیه کردن جایی - clean sb/sth out دزدیدن یا استفاده کردن همه پول یا کالای کسی (مثال سوم)

You should clean a wound immediately to avoid infection.

یک زخم را باید سریعاً تمیز کنید تا عفونت نکند.

Someone has to clean the garage out.

یکی باید این گاراژ را تخلیه و تمیز کند.

The burglars cleaned out the store.

سارق ها مغازه را خالی کردند.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) clean up الف: کسی یا جایی را مرتب یا تمیز کردن، دست و صورت خود را شستن (مثال اول) ب: پول زیادی برنده شدن یا بدست آوردن (مثال دوم) - clean up after sb اشتباهات یا گندکاری های کسی را جمع کردن یا جبران کردن یا مخفی کردن

I just need a few minutes to clean myself up before dinner.

من چند دقیقه وقت می خواهم تا قبل از شام خودم را مرتب کنم.

He really cleaned up last year in the stock market.

او پارسال در بازار سرمایه پول زیادی بدست آورد.