برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با better
ترجمه و جمله با better
(صفت) بهتر، بهتری (دو مثال اول) - have seen/known better days در گذشته شرایط بهتری داشته است (مثال سوم) - the sooner the better هرچه زودتر بهتر - the bigger the better هرچه بزرگتر بهتر - the faster the better هرچه تندتر بهتر
a better way to do
راه بهتری برای انجام دادن
He's a better player than I am.
او نوازنده بهتری نسبت به من است.
The team has seen better days.
این تیم در گذشته شرایط بهتری داشت.
better
قید
(قید) بهتر (مثال اول) – بیشتر (مثال دوم) - had better باید، بهتر است که (should – مثال سوم) - go one better (than somebody) موفق تر عمل کردن از کسی
She can speak English a lot better than I can.
او خیلی بهتر از من می تواند انگلیسی حرف بزند.
Jim is better known for his social activities.
جیم بیشتر به خاطر فعالیت های اجتماعی اش شناخته میشود.
You'd better not do that again.
بهتر است دوباره آن کار را انجام ندهی.
(قید – ادامه بررسی معنی واژه) better off الف: پول بیشتر نسبت به کسی یا نسبت به قبل داشتن ب: موفق تر، خوشحال تر (مثال اول)
better
اسم
(اسم) چیزی که به لحاظ نسبی بهتر است (مثال اول) – رفتار یا کار یا برخورد بهتر (مثال دوم) - all the better یا so much the better اینکه بگویید چیزی یا کار یا موقعیت و غیره را بهتر میکند (مثال سوم)
بهترین انتخاب بین دو چیز
You shouldn't be so mean to your brother - he deserves better.
تو نباید این اندازه با برادرت بد رفتاری کنی، او لایق رفتار بهتری است.
I love your friend, so if he can come too, then so much the better.
من عاشق دوستت هستم پس اگر او هم بتواند بیاید خیلی بهتر میشود.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) for better or (for) worse فرقی نمیکند چه رخ دهد، پای خوب یا بد چیزی ایستادن - for the better بری بهبود شرایط یا چیزی - get the better of الف: با زرنگی کسی را شکست دادن یا گول زدن (مثال اول) ب: به دلیل داشتن یک احساس و غیره کاری که نباید را انجام دادن (مثال دوم) - know better الف: به قدر کافی زرنگ یا عاقل بودن که کاری را نکند (مثال سوم) ب: حقیقت چیزی را درک کردن یا دانستن ج: بیش از بقیه درک کردن یا اطلاع داشتن
His opponent easily got the better of him.
رقیب او با زرگی او را شکست داد.
Her curiosity got the better of her.
کنجکاوی او کار دستش داد.
Children should know better than to play in the road.
بچه ها باید به قدر کافی عاقل باشند که در جاده بازی نکنند.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) think better of با فکر کردن بیشتر از انجام کاری خودداری کردن (مثال اول) - your betters از شما بهتران
But then she thought better of it.
اما بعدا او تصمیم گرفت آن کار را نکند.
better
فعل
betters; bettered; bettering
(فعل) ارتقاء دادن، بهتر کردن (improve) – بهتر از چیزی یا کسی انجام دادن یا کار کردن - better yourself دانش و غیره خود را ارتقاء دادن
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: