koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با knock

knock

فعل

US /ˈnɑːk/

knocks; knocked; knocking

(فعل) زدن به چیزی و تولید صدا کردن – تق تق کردن موتور یا لوله به دلیل یک مشکل (مثال سوم) – محکم به چیزی ضربه زدن و معمولا به صورت ناخواسته (سه مثال آخر)

Somebody was knocking on the window.

کسی داشت به پنجره ضربه می زد.

I knocked on the door and went straight in.

من در زدم و داخل شدم.

The engine was knocking.

موتور داشت تق تق می زد.

She dropped the pile of books when he accidentally knocked her shoulder.

او وقتی به صورت تصادفی شانه اش را به ستون کتاب ها کوبید، آن ها را انداخت. (ترجمه knock در این معنی کمی نیاز به دقت دارد)

She knocked the glass from his hand.

او لیوان را از دست آن پسر انداخت. (به صورت تصادفی به لیوان او ضربه زد و آن را انداخت)

She knocked her head against the wall as she fell.

او وقتی داشت می افتاد سرش را به دیوار کوبید.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) سرزنش کردن یا انتقاد کردن (مخصوصا نا منصفانه) - heart is knocking تند تند زدن قلب (مثال دوم) - knock down الف: نقش بر زمین کردن یا تخریب کردن (مثال سوم) ب: کم کردن قیمت (مثال آخر)

The newspapers are always knocking the England team.

این روزنامه ها همیشه از تیم انگلستان انتقاد می کنند.

His heart was knocking in his chest.

قبل او در سینه اش داشت به سرعت می تپید.

He hit him on the chin and knocked him down.

او به چانه اش ضربه زد و او را نقش بر زمین کرد.

They knocked down the price of the house by 10 percent.

آن ها 10 درصد قیمت خانه را کاهش دادند.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) knock out الف: بیهوش کردن (مثال اول) ب: از کار انداختن (مثال دوم) - knock up حامله کردن (مثال سوم)

The drug knocked him out.

آن دارو او را بیهوش کرد.

Missiles knocked out the television station.

موشک ها ایستگاه تلویزیون را از کار انداختند.

She got knocked up.

او حامله شد.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) be knocking (on) 60, 70, etc به سن خاصی رسیدن (مثال اول) - knock sb's block off تهدید کردن کسی به زدن او (مثال دوم) - knock sth on the head جلوی چیزی را گرفتن، خاتمه دادن - knock (some) sense in کسی را به تفکر واداشتن (مثال سوم)

He was knocking on 70 when he died.

او وقتی که مرد 70 سال داشت.

If you treat me like that again, I'll knock your block off!

اگر دوباره اینچنین با من رفتار کنی، تو را خواهم زد!

Three years in the army will knock some sense into him.

سه سال خدمت در ارتش کمی عقل در کله او خواهد انداخت.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) knock sb sideways/for six به شدت بیمار شدن یا کردن، شوکه کردن یا شدن مثلا با یک خبر - knock on wood بزنم به تخته (مثال اول) - knock 'em dead بهترین اجرای خود را ارائه دادن (مثال دوم) - knock it off اینکه به کسی بگویید که کاری را که باعث اذیت شما شده است را متوقف کند - knock spots off sth از کسی یا چیزی خیلی بهتر بودن - knock the bottom out of sth نابود کردن - you could have knocked me over with a feather خیلی باعث تعجب من شدی، خیلی مرا متعجب کردی، خیلی تعجب کردم

I haven't had a cold all year, knock on wood.

بزنم به تخته، من تمام سال سرما نخورده ام.

He told her to go out there on the stage and knock 'em dead.

او به آن زن گفت که روی صحنه برود و بهترین اجرای خود را ارائه دهد.

knock

اسم

knocks

(اسم) ضربه سخت – بد شانسی یا بد بیاری – اشکال - the knock at/on the door این که پلیس در خانه بیایید و کسی را با خود ببرد - take/have a knock آسیب دیدن از یک تجربه بد

There was a knock at the door.

یکی در زد.

She took some knocks early in her career.

او این اواخر کمی بدبیاری در حرفه اش داشت.

One of the knocks against television is that there are too many commercials.

یکی از اشکالات تلویزیون این است که پیام بازرگانی زیادی دارد.

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها