برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با head
ترجمه و جمله با head
(اسم) سر – به اندازه سر – ذهن، اندیشه - یک حیوان (در این حالت جمع به صورت head است - مثال آخر)
She turned her head to look at him.
او سرش را برگرداند تا او را ببیند.
Carlos is almost a head taller than Joe.
کارلوس تقریبا یک سرو گردن از جو بلند تر است.
The thought never entered my head.
این فکر هرگز به ذهن من خطور نکرد.
50 head of cow
50 راس گاو
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) بالا یا جلو یا شروع – رئیس – سر در پرتاب سکه
As the guest of honor, he sat at the head of the table.
او به عنوان میهمان افتخاری، او روی جلوی میز نشست.
She resigned as head of department.
او از ریاست مجلس استعفا کرد.
Is it heads or tails?
سر افتاد یا دم؟ (شیر یا خط در پرتاب سکه)
head
فعل
heads; headed; heading
(فعل) رفتن – be headingیا be headed یعنی به سمت جایی یا مسیری رفتن – با سر ضربه زدن
After lunch, we headed back to the office.
بعد از ناهار به اداره برگشتیم.
If you keep acting like this, you'll be heading/headed for trouble!
اگر به رفتار این چنینی ادامه دهید، به سمت دردسر خواهید رفت! (به دردسر خواهید افتاد!)
Where are you heading?
کجا می روید؟ (مسیرتان کجاست؟)
The forward headed the ball into the goal.
مهاجم توپ را با سر به داخل دروازه فرستاد.
(فعل ادامه بررسی معنی واژه) رئیس جایی بودن – اولین نفر بودن - head someone off جلوی راه کسی را سد کردن - head something off جلوی چیزی را گرفتن (مثال سوم) - head up something کنترل کردن یک گروه
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: