معنی price به فارسی | دیکشنری آموزش زبان انگلیسی کوبدار
مجموعه های آموزش زبان انگلیسی کوبدار:
1: آموزش 504 واژه ضروری زبان انگلیسی 2: آموزش لغات پرکاربرد جهت شرکت در آزمون های زبان انگلیسی(اسم) قیمت، بها – هزینه (مثال دوم) - put a price on something روی چیزی قیمت گذاشتن (مثال سوم) - a price on someone's head برای سر کسی جایزه تعیین کردن
falling prices
قیمت های در حال سقوط
The country will pay a heavy price for the government’s failure.
این کشور هزینه (بها) سنگینی برای ناتوانی این دولت پرداخت خواهد کرد.
If you want to sell this sofa on the internet, you should put a price on it first.
اگر می خواهید این مبل را در اینترنت بفروشید ، باید ابتدا قیمت آن را بگذارید.
price
فعل
(فعل) قیمت گذاشتن روی چیزی
The watches are priced at $50.
این ساعت ها 50 دلار قیمت گذاشته شده اند.