برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با pass + تلفظ صوتی
ترجمه و جمله با pass
(فعل) عبور کردن از کسی یا از کنار کسی (مثال اول) – چیزی را از درون یا میان یا از این طرف به آن طرف چیزی عبور دادن یا قرار دادن (مثال دوم و سوم) – چیزی را به کسی دادن
A car passed us doing 70 miles per hour.
یک خودرو با سرعت 70 مایل بر ساعت از کنار ما عبور کرد.
A river passes through the middle of the city.
یک رودخانه از وسط شهر عبور می کند.
We were just passing through and thought we'd stop and say hello to you.
ما الان داشتیم عبور می کردیم و فکر کردیم بایستیم و سلامی عرض کنید.
He passed a note to his friend.
او یک نوشته به دوستش داد.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) در یک امتحان یا آزمون یا یک رشته موفق شدن (مثال اول) – سپری شدن زمان – مورد قبول واقع شدن یا رای آوردن (مثال آخر)
He failed his driver's test the first time he took it, but he passed it the second time.
او اولین بار در آزمون رانندگی اش شکست خورد ولی دفعه دوم موفق شد.
زمان به سرعت می گذشت.
The bill passed unanimously.
لایحه به اتفاق آرا تصویب شد.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) گذشتن یا شرکت نکرد یا استعفا کردن از انجام یک کار (مثال اول) – پاس دادن توپ در ورزش – اطلاعاتی را به کسی دادن (در این معنی معمولا با on همراه است – مثال آخر)
I’m afraid I’ll have to pass on that offer of coffee.
متاسفانه من مجبور خواهم بود پیشنهاد طرف قهوه را رد کنم.
Pass me the ball!
توپ را به من پاس بده!
His wife had been passing information to the police.
همسرش به پلیس اطلاعات داده بود.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) پایان یافتن (مثال اول) – بیش از یک مقدار یا تعداد شدن، رد کردن – منتقل شدن دارایی (مثال آخر)
The feeling of sickness soon passed.
احساس بیماری زود پایان یافت.
Unemployment has now passed two million mark for the first time.
بیکاری اکنون برای اولین بار از مرز دو میلیون عبور کرده است.
His car passed to his son when he died.
وقتی مرد، ماشینش به پسرش رسید.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) از یک حالت به حالت دیگر تبدیل شدن (مثال اول) - pass as به اندازه ای شبیه به کسی یا چیزی بودن که بتوان او را مثل آن کس یا چیز قبول کرد (پذیرفته شدن) - pass away مردن
The water passes from a liquid to a gas.
آب از مایع به گاز تغییر حالت می دهد.
Do this jacket and skirt match well enough to pass as a suit?
آیا این ژاکت و دامن به اندازه ای به هم میخورند که به عنوان یک لباس پذیرفته شود؟
She passed away.
او مرد.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pass by چیزی اتفاق بیافتد و شما توجهی به آن نداشته باشید یا از آن استفاده نکنید (دو مثال اول) - pass down دادن چیزی به یک عضو کوچکتر از خانواده - pass for به عنوان چیزی پذیرفته شدن (مثال آخر)
She feels that life is passing her by.
او احساس می کند عمرش دارد هینجوری دارد می گذرد. (بدون اینکه لذت ببرد و غیره)
Don't let this opportunity pass by!
اجازه نده این فرصت همینجوری بگذرد!
His is a family trade, passed down from generation to generation.
کار او یک تجارت خانوادگی است که نسل به نسل منتقل شده است.
He speaks the language so well he could easily pass for an Indian.
او این زبان را به خوبی حرف می زند و می تواند به راحتی به عنوان یک هندی پذیرفته شد.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pass off جا زدن به عنوان کسی یا چیزی - pass on الف: مردن ب: دادن چیزی به کسی (مثال دوم) - pass out بیهوش شدن، به خواب رفتن (مثال آخر)
He passed himself off as a doctor.
او خودش را به عنوان یک دکتر جا زد.
I passed your message on to my boss.
من پیام شما را به رئیسم رساندم.
Someone was passed out on the floor.
یک نفر روی زمین بیهوش شده بود.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) pass over الف: انتخاب نکردن کسی برای یک کار یا یک ارتقاء رتبه ب: رد شدن یا بی خیال شدن از چیزی - pass up قبول نکردن یا نپذیرفتن یک پیشنهاد
pass
اسم
passes
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: