koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با thing

thing

اسم

US /ˈθɪŋ/

things

(اسم) یک چیز مانند یک وسیله یا محصول یا بخشی از طبیعت مانند گیاهان که اسمش مدنظر نیست یا اسم خاصی ندارد - your things وسایل شخصی شما (مثال دوم) – یک اتفاق یا یک احتمال یا یک موضوع (مثال سوم) – Things همچنین به معنی اوضاع یا شرایط است (مثال آخر)

That thing is dirty.

آن چیز، کثیف است.

Get your things together and leave.

وسایلت را جمع کن و برو.

Bad things happen to good people.

اتفاقات بد برای آدم های خوب رخ می دهد.

You're just making things more difficult for yourself.

شما تنها دارید اوضاع را برای خودتان سخت تر می کنید.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) اشاره به یک انسان یا حیوان (در موضع دلسوزی یا همدردی به کار می رود – مثال اول) - the thing is قضیه این است که (مثال دوم) - all things to all people/men در خدمت همه بودن - amount to the same thing تقریبا یک چیز بودن، تفاوت خاصی نداشتن (مثال آخر)

You poor thing!

آدم بیچاره!

The thing is, my parents like me to go to the collage.

قضیه این است که والدینم می خواهند من به دانشگاه بروم.

Since it's supposed to rain all day, whether I go outdoors now or later will amount to the same thing.

از آنجا که هوا قرار است تمام روز ببارد، اینکه من الان بیرون بروم یا دیرتر تفاوت خاصی ندارد.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) a thing همچنین به معنی همه چیز است (مثال اول) - a thing or two کمی اطلاعات مفید - at the center of things درگیر قضایا بودن - be hearing things صداهایی که واقعی نیست را شنیدن (مثال آخر)

I can't hear a thing.

من نمی توانم چیزی بشنوم.

I know a thing or two about dogs.

من اطلاعات مفیدی در خصوص سگ ها دارم.

There’s no one there. I must be hearing things.

کسی آنجا نبود. من حتم داشتن تخیل می زدم.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) first thing الف: هیچ چیز (مثال اول) ب: قبل از همه - first things first اول از همه چیزهای دیگر کاری را انجام دادن - have another thing coming برای اینکه بگویید کسی اشتباه می کند - just the thing مفیدترین یا بهترین چیز (مثال دوم) - make a big thing of/about/out of something بزرگ کردن یا مهم جلوه دادن چیزی که واقعاً تا آن حد مهم نیست - of all things برای اینکه بگویید که از کار یا رفتار کسی شکه شده اید (مثال آخر)

He doesn't know the first thing about our job.

او هیچ چیز درباره کار ما نمی داند.

A holiday is probably just the thing for you.

یک تعطیلات احتمالا مفیدترین چیز برای شما است.

John left his job and became, of all things, a priest.

جان کارش را ول کرد و از میان همه کارها، یک کشیش شد. (با تعجب این را می گویید)

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) push things به انجام کاری یا به تلاش خود ادامه دادن در صورتی که باید بس کنید - see things همچنین به معنی چیز غیر واقعی را به صورت توهم دیدن (مثال اول) - sure thing بله گفتن، موافقت کردن

There's no one there—you must be seeing things.

هیچکس آنجا نیست – من باید توهم زده باشم.

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها