برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با place
ترجمه و جمله با place
(اسم) یک مکان – خانه شما (مثال سوم) – صندلی یا جایگاه شما در سینما و غیره (مثال آخر)
Airports are usually busy places.
فرودگاه ها معمولا مکان های شلوغی هستند.
That’s the best place for the oven.
آن جا بهترین مکان برای اجاق است.
You can come to my place.
شما می توانید به خانه من بیایید.
Can you hold a place for me?
آیا می توانی یک جا برای من نگه داری؟
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) in/into place الف: (در مورد یک نقشه یا برنامه) آماده ب: فعال یا آماده استفاده – رنک یا جایگاهی که چیزی دارد (مثال سوم) – کار یا موقعیتی در یک سازمان یا مدرسه یا یک تیم و غیره (مثال آخر)
Everything’s in place for the meeting.
همه چیز برای این جلسه آماده است.
The new computer system should be in place by next Monday.
سیستم کامپیوتری جدید باید تا ماه آینده آماده استفاده باشد.
او جایگاه سوم را به خود اختصاص داد.
She lost her place in the team.
او موقعیتش را در تیم از دست داد.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) جایگاه یا موقعیت یا وظیفه کسی در قدرت (مثال اول) - all over the place هر جا، همه جا، پخش و پلا - give place to (something) با چیزی جابجا شدن (مثال آخر)
It’s not your place to tell me what to do.
در جایگاه تو نیست که به من بگویی چه کار کنم.
You can buy T-shirts like this all over the place.
یک تی شرت مثل این را می توانید همه جا پیدا کنید.
Your ideas are all over the place.
ایده های شما پخش و پلا است. (سازمان یافته و منطقی نیست)
Small houses gave place to the tall buildings in this town.
خانه های کوچک در این شهر جای خود را به ساختمان های بلند دادند.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) go places موفق شدن - keep (someone) in his/her place ممناعت از دست یابی به موقعیت بالاتر - in place of به جای (مثال دوم) - in the first place از همان ابتدا (مثال آخر)
This rules keep women in their place.
این قوانین مانع رشد زنان می شود.
You can use water in place of oil in this recipe.
در این دستور پخت شما می توانید از آب به جای روغن استفاده کنید.
I should never have taken that job in the first place.
تو همان اول نباید این کار را قبول می کردی.
place
فعل
places; placed; placing
(فعل) تشخیص دادن یا شناختن یا به یاد آوردن کسی یا چیزی (دو مثال اول) – کسی یا چیزی را در یک موقعیت یا مکان قرار دادن – سفارش دادن، شرط بستن، تبلیغات کردن (مثال آخر)
His accent was impossible to place.
لهجه او غیر قابل تشخیص است.
I can’t place her.
من نمی توانم او را بیاد بیاورم.
They were placed next to each other in line.
آن ها در یک صف در کنار هم قرار داده شدند.
Place your bets.
شرط های خود را بگذارید.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) کار پیدا کردن یا سر پناه دادن یا آموزش دادن – با یک رتبه یک مسابقه را تمام کردن
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: