koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با point

point

اسم

US /ˈpoɪnt/

points

(اسم) نوک باریک یا تیز چیزی مانند چاقو (مثال اول) – زمینی که به صورت باریک داخل دریا پیشروی کرده (دماغه) – ایده یا نظر یا بخشی از اطلاعاتی که گفته می شود یا نوشته شده است (نکته – مثال آخر)

the point of a pencil/knife/pin

نوک مداد/چاقو/سوزن ته گرد

Sea Point

سی پوینت (دماغه ای در جنوب غربی آفریقای جنوبی)

She made some good points in her speech.

او نکات خوبی را در سخنرانی اش بیان کرد.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) ایده اصلی یا مهم ترین جنبه (معمولا به صورت the point می آید ولی نه همیشه) – ویژگی یا خصوصیت خاص (مثال دوم) – زمان یا مکان یا مرحله خاصی که بعد از یک سلسله اتفاقات یا اقدامات به آن می رسیم (دو مثال آخر)

I know it won't cost very much but that's not the point.

من می دانم که این کار هزینه زیادی ندارد ولی این نکته اصلی نیست.

There were some weak points in his argument.

چندتا نقطه ضعف در استدلال او وجود داشت.

At this point I don't care what you decide to do.

در این موقعیت من اهمیتی نمیدهم که تو تصمیم گرفتی چه کار کنی.

There comes a point in a man's life when he has to think seriously about his future.

در زندگی یک فرد زمانی فرا می رسد که او باید به صورت جدی درباره آینده اش فکر کند.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) هدف یا فایده – یک واحد برای اندازه گیری یا برای شمارش (مثل امتیاز در بازی یا یک واحد بورسی) – موقعیت یا نقطه (مثال آخر)

What’s the point of our lives?

هدف از زندگی ما چیست؟

He had to win this point.

او مجبور بود این امتیاز را برنده شود.

the country's northernmost point

شمالی ترین نقطه کشور

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) in point of در، به لحاظ (وقتی چیزی را در نظر می گیرید – مثال اول) - in point of fact در واقع - make a point of doing something منظور داشتن، عمدا کاری را انجام دادن (مثال دوم) - on point به جا، مناسب (مثال آخر) - to the point مربوط به موضوع بودن

The two driver are different in point of skill.

این دو راننده به لحاظ مهارت متفاوت هستند.

I always make a point of being early.

من همیشه عمدا زود می آیم.

Her message is right on point.

پیام او کاملا به جا بود.

point

فعل

points; pointed; pointing

(فعل) با دست اشاره کردن (مثال اول) – به سمتی رفتن، سو گرفتن، پیچیدن (مثال دوم و سوم) – (در کامپیوتر) با موس روی گزینه رفتن یا اشاره کردن با این وسیله – تیز کردن (مثال آخر) – تعمیر کردن یک دیوار و غیره با سیمان یا سایر مصالح

It's not polite to point at people.

با دست اشاره کردن به مردم مودبانه نیست.

The arrow points right.

پیکان سمت راست را نشان میدهد.

The ship was pointing into the wind.

کشتی به سمت باد سو گرفت.

She is pointing a stick with a knife.

او دارد با چاقو یک چوب را تیز می کند.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) point out الف: نشان دادن کسی یا چیزی با دست ب: اشاره کردن یا صحبت کردن درباره چیزی که مهم است (مثال اول) - point the way نشان دادن راه یا مسیر - point to/ toward نشان دادن اینکه حقایق و شواهد گواه چیزی است (مثال دوم) - point up برجسته کردن یا تاکید کردن (مثال آخر) - point your toes صاف کردن سینه پاها (مثلا هنگام شیرجه زدن یا هنگام رقص باله)

Thank you for pointing this out to me.

ممنون که درباره این با من حرف زدید.

All the evidence points to suicide.

همه مدارک، خودکشی را نشان می دهد.

The conference pointed up divisions in the party.

این کنفرانس شکاف های بین حزب را برجسته کرد.

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها