koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با worth

worth

حرف ربط، صفت

US /ˈwɚθ/

(حرف ربط، صفت) برای اشاره به ارزش چیزی

I don’t think it’s worth talking about any more.

به نظرم این قضیه بیش از این ارزش بحث کردن ندارد.

an actor worth several million dollars

بازیگری که چندین میلیون دلار می ارزد

They’re asking $100,000 for the house, but I don’t think it’s worth that much.

آن ها 100 هزار دلار برای این خانه می خواهند ولی به نظرم اینقدر ارزش ندارد.

(حرف ربط، صفت – ادامه بررسی معنی واژه) a bird in the hand is worth two in the bush به این معنی که بهتر است قدر داشته خود را بدانید و آن را برای داشتن چیزی که بهتر است ریسک نکنید - a picture is worth a thousand words عکس و تصویر برای توضیح چیزی از حرف زدن بهتر است - for all something or someone is worth با بیشترین مقدار ممکن، با بیشترین تلاش ممکن (دو مثال اول) - for what it's worth اینکه بگوید که نمی دانید که حرفی که قرار است بزنید یا کاری که می خواهید انجام دهید چقدر مفید است (مثال سوم)

He was rowing for all he was worth.

او با بیشترین توانی که داشت، پارو می زد.

He was pulling the rope for all he was worth.

او با تمام توان خود داشت طناب را می کشید.

That’s my opinion, for what it’s worth.

این نظر من است، نمی دانم چقدر می تواند مفید باشد.

(حرف ربط، صفت – ادامه بررسی معنی واژه) not worth the candle ارزش تلاش کردن یا هزینه کردن یا به دردسر افتادن را ندارد - worth your salt کار خود را به خوبی انجام دادن یا شایسته تقدیر بودن (مثال اول) - worth your weight in gold خیلی مفید، با ارزش یا مهم

Any player worth his salt would love to play for his country.

هر نوازنده شایسته ای دوست دارد که برای کشورش بنوازد.

A good mechanic is worth his weight in gold.

یک مکانیک خوب خیلی با ارزش است.

worth

اسم

(اسم) ten pounds’ worth/$500 worth etc of something مقداری از چیزی به ارزش 10 پوند یا 500 دلار و غیره (دو مثال اول) - ten minutes’ worth/a week’s worth etc of something چیزی که ده دقیقه یا یک هفته و غیره طول می کشد تا رخ دهد یا استفاده شود یا انجام شود (مثال سوم)

The fire caused thousands of dollars' worth of damage.

آن آتش سوزی هزاران دلار خسارت زد.

There's more than half-a-million dollars' worth of prize money for these first three races.

جایزه نقدی به ارزش بیش از نیم میلیون دلار برای این سفر نخست در نظر گرفته شده است.

We had only three days’ worth of food left.

ما فقط برای سه روز غذا داشتیم. (فقط برای سه روز غذا برای ما باقی مانده بود.)

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) بهای چیزی، قیمت چیزی، ارزش مادی چیزی – اهمیت، فایده، ارزش (مثال دوم) - your money's worth ارزش پولی را که هزینه شده است را دارد یا داشته باشد (مثال آخر)

The worth of the stocks has increased.

ارزش سهام افزایش یافته است.

He has proved his worth to the team.

او اهمیت خود را برای این تیم ثابت کرده است.

Let’s spend all day there and really get our money’s worth.

بیایید تمام روز را اینجا سپری کنیم و پول خود در آوریم. (به اندازه پولی که خرج کردیم لذت ببریم یا استفاده کنیم)

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها