(اسم) نصفه، نیمه - first/second half نیمه اول/دوم یک مسابقه - half past نیم ساعت گذشته (برای بیان ساعت - مثال دوم) - go halves هزینه چیزی را با کسی تقسیم کردن (مثال سوم) - half and half نصف نصف، نصف از این و نصف از آن - half as much again 50 درصد بیشتر از مقدار موجود
Two halves make a whole.
دو تا نیمه، یک کل می سازند.
I'll meet you at half past ten.
من شما را در ساعت ده و سی دقیقه میبینم.
They decided to go halves on the expenses.
آن ها تصمیم گرفتند که هزینه ها را بین خود تقسیم کنند.
(ضمیر) نصف چیزی - half the battle بخش مهم یا ضروری چیزی یا کاری (مثال دوم)
(صفت) نصف یا نزدیک به نصف
(قید) تا نیمه، نیمی – نسبتا، تا حدی - not half bad خوب
She is half Italian.
او نیمی ایتالیایی است. (پدر یا مادرش ایتالیایی است)
The hall was half empty.
سالن تا نیمه پر بود.
I was still half asleep.
من هنوز تا حدی خواب آلود بودم.
I half expected them to follow us.
من تا حدی انتظار داشتم آن ها ما را تعقیب کنند.
It really isn't half bad, is it?
این آنقدر ها هم بد نیست، هست؟