(صفت) عقب، عقبی، رو به عقب (دو مثال اول) – عقب افتاده (کمتر از حد نرمال رشد یا پیشرفت کرده – دو مثال آخر) – backwardness (اسم) عقب افتادگی - without (so much as) a backward glance اینکه بگویید که از ترک جایی یا رفتن از مکانی خوشحال هستید
She felt that going back to live in her home town would be a backward step.
او احساس کرد که برگشتن به زندگی در شهر یک قدم به عقب خواهد بود.
a backward somersault
پشتک somersault) شیرجه درون آب)
a backward child
یک کودک عقب افتاده
a backward country
یک کشور توسعه نیافته
(قید) به عقب (دو مثال اول) – وارونه، پشت و رو (مثال سوم) - bend over backward یا lean over backward یا fall over backward تمام تلاش خود را برای کمک یا خوشحال کردن کسی انجام دادن (مثال چهارم) - know (something) backward and forward کل ماجرا یا چیزی را دانستن
He took a step backward.
او یک قدم به عقب برداشت.
Count backward from 20.
از بیست رو به عقب بشمر.
‘Ambulance’ is written backward so you can read it in the mirror.
آمبولانس وارونه نوشته می شود تا شما بتوانید درون آینه آن را بخوانید.
He will bend over backwards to help you.
او تمام تلاش خود را برای کمک به تو خواهد کرد.