koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با sort

sort

اسم

US /ˈsoɚt/

sorts

(اسم) گروهی از افراد یا چیزها یا حیوانات که در موارد خاصی مشترک هستند، نوع، گونه، دسته – یک نوع فرد خاص (مثال سوم و چهارم)

I like all sorts of food.

من همه نوع غذا را دوست دارم.

What sort of equipment will he need?

او چه نوع تجهیزاتی نیاز خواهد داشت؟

She's not a bad sort.

او آدم بدی نیست.

She's the sort of person who only cares about money.

او جز او جز آن دسته از افراد است که فقط به پول اهمیت می دهد.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) عمل مرتب کردن چیزها (مثال اول) - of sorts یا of a sort به طریقی، به نحوی ولی نه دقیقا، داشتن خصوصیات فرعی یا متوسط یا ناقص از چیزی (مثال دوم) - of the sort مثل کسی یا چیزی که اشاره شد (از این دست) - out of sorts به نوعی عصبانی یا ناراحت یا مریض - sort of کمی یا به نحوی (مثال آخر)

Select how you want to sort from the pop-up menu: Name, Date Modified, Type, or Size.

از منو باز شده، اینکه چطور می خواهید مرتب کنید را انتخاب کنید: نام، تاریخ آخرین تغییر، نوع یا حجم.

Well, it's a solution of sorts, I suppose.

خب، به نظر من این به نحوی یک راه حل است. (در حد یک راه حل کامل نیست ولی می شود آن را در نظر گرفت)

He sort of pretends that he doesn't really care.

او به نحوی تظاهر می کند که اصلا اهمیت نمی دهد.

sort

فعل

sorts; sorted; sorting

(فعل) مرتب کردن یا جدا کردن چیزی طبق یک قائده (دو مثال اول) – به مسئله یا چیزی پرداختن - sort out الف: درک کردن و پیدا کردن دلیل یا راه حل یا جواب برای چیزی ب: سر و کله زدن با یک مشکل یا دشواری و موفق شدن در آن (مثال سوم) ج: مشکل کسی را حل کردن (مثال چهارم)

paper, plastic, and cans are sorted for recycling.

کاغذ، پلاستیک و قوطی ها برای بازیابی جدا می شوند.

He started to sort the mail.

او شروع به مرتب کردن نامه های خود کرد.

Her financial records are a mess, but we’ll sort them out.

اسناد مالی او یک فاجعه بود ولی ما خواهیم توانست آن را درست کنیم.

The manager left his team to sort themselves out whenever they ran into difficulty with the project.

مدیر، تیم او را رها کرد تا هر گاه در این پروژه با مشکل روبرو شدند خودشان مشکل را حل کنند.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) sort through امتحان کردن یا بررسی کردن محتویات چیزی و مرتب کردن آن ها (مثال اول)

We spent the night sorting through old photographs my grandmother had left behind.

ما تمام شب را به بررسی و مرتب کردن عکس های قدیمی مادر بزرگ من که به جای گذاشته بود گذراندیم.

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها