koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با mean

mean

فعل

US /ˈmiːn/

means; meant /ˈmɛnt/ ; meaning

(فعل) معنی چیزی را رساندن، به معنی چیزی بودن، چیزی را توصیف کردن (سه مثال اول) – اهمیت داشتن یا ارزش داشتن – قصد رساندن منظور خاصی را داشتن (دو مثال آخر)

What does "oat" mean?

معنی واژه oat چیست؟ (جو دو سر)

I know what it means to be poor.

می دانم فقیر بودن یعنی چه.

Lower costs mean higher profits.

هزینه های کمتر به معنی سود بیشتر است.

It means a lot to me to know that you believe me.

خیلی برای من مهم است که بدانم شما به من اعتقاد دارید.

What I mean is, I don’t feel alone anymore.

منظور من این است که من دیگر احساس تنهایی نمی کنم.

It’s pretty obvious what he means.

خیلی روشن است که منظور او چیست.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) قصد انجام کاری را داشتن – درباره چیزی جدی بودن (مثال سوم)

I didn’t mean this to happen at all.

من اصلا قصد نداشتم این اتفاق رخ دهد.

I’m sure she didn’t mean it.

مطمئن هستم که قصد آن کار را نداشت.

She means what she says.

او درباره چیزی که می گوید جدی است.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) I mean برای توضیح بیشتر دادن یا اصلاح کردن چیزی (دو مثال اول) - be meant for somebody مناسب برای کسی (دو نفر که به هم می آیند – مثال سوم) - meant to be/do something خواستن، بر آن بودن، قصد داشتن (دو مثال آخر)

It’s just not right. I mean, it’s unfair isn’t it?

این کار اصلا درست نیست. منظورم این است که منصفانه نیست، نه؟

We met in Toronto—I mean Montreal.

ما در تورنتو یکدیگر را دیدیم – ببخشید مونترئال. (تصحیح کرد)

I always knew that they were meant for each other.

من همیشه می دانستم که آن ها به هم می آیند.

I thought the police were meant to protect people.

من فکر می کردم پلیس قصد محافظت از مردم را دارد.

I thought we could be friends, but I guess it just wasn't meant to be.

فکر می کردم ما می توانیم دوست باشیم ولی گمان می کنم که قسمت نیست.

mean

صفت

meaner; meanest

(صفت) نامهربان، بد جنس (مثال اول) – خیلی خطرناک، وحشی (مثال دوم و سوم) – خیلی خوب (مثال آخر)

You are so mean to me!

تو نسبت به من خیلی بد جنس هستی! (تو با من به بدی رفتار میکنی)

a mean dog

یک سگ وحشی

a mean-looking man

یک مرد با ظاهری وحشی (مردی که حالتش و ظاهرش نشان میدهد که میخواهد وحشی گری کند)

He plays a mean guitar.

او خیلی خوب گیتار میزند.

(صفت – ادامه بررسی معنی واژه) (از نظر ظاهری یا در عمل) بد، بی کیفیت (مثال اول) – خسیس (مثال دوم) – (در ریاضی) میانگین (مثال سوم)

the mean and dirty streets

خیابان های بد و کثیف

She's too mean to buy him a souvenir.

او برای اینکه برای آن پسر یک سوغاتی بخرد، زیادی خسیس است. (به دلیل خساست زیاد چیزی نمیخرد)

a mean value

یک مقدار میانگین

(صفت – ادامه بررسی معنی واژه) no mean sth اینکه بگویید که کسی در کاری خیلی خوب است (مثال اول) - no mean achievement/feat یک دستاورد خیلی خوب

She's no mean actress.

او بازیگر خیلی خوبی است.

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها