برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با part + تلفظ صوتی
ترجمه و جمله با part
(اسم) بخش، جزء (سه مثال اول) – نقش یک بازیگر – تاثیر داشتن یا تاثیر گذاشتن روی نتیجه چیزی یا روی چیزی (مثال آخر)
This is the best part of the movie.
این بهترین بخش فیلم است.
بخش های بدن انسان
to be part of the action
جزئی از این اقدام
He plays the part of Romeo.
او نقش رومئو را بازی می کند.
Did alcohol play a part in the crime?
آیا الکل نقشی در این جرم دارد؟
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) فرق موی سر - for someone's part به عقیده کسی، در نظر کسی - for the most part تقریبا، بیشتر اوقات (مثال آخر)
a side part
فرق بغل
For my part, I think he's a nice guy.
به نظر من فکر کنم او آدم خوبی است.
For the most part he worked patiently.
در بیشتر اوقات او با حوصله کار می کرد.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) in good/great/large part عمدتا (مثال اول) - in part تا حدی - man/woman of many parts شخصی با توانایی های زیاد (مثال آخر)
The speech was in large part an attack on the Prime Minister.
این سخنرانی عمدتا حمله به نخست وزیر بود.
Her success was due in part to luck.
موفقیت او تا حدی ناشی از شانس بود.
او مردی با قابلیت های فراوان بود.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) take part نقش داشتن - want no part of/in something خودداری کردن از نقش داشتن در چیزی
They took little part in the discussion.
آن ها نقش کمی در این بحث داشتند.
I want no part of the decision.
من در این تصمیم نقشی نداشتم.
part
فعل
parts; parted; parting
(فعل) جدا کردن، باز شدن (دو مثال اول) – جدا شدن از همسر خود - part company پایان دادن به رابطه (مثال آخر)
Her lips were parted.
لب هایش باز شد.
The crowd parted to let him through.
جمعیت باز شد تا به او اجازه رد شدن بدهد.
He has parted from his wife.
او از همسرش جدا شده است.
Tom finally parted company with his brother.
تام بالاخره برادرش را ترک کرد.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) part ways پایان دادن به یک رابطه
Sara and Bill parted ways.
سارا و بیل جدا شدند.
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: