koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با spot

spot

اسم

US /ˈspɑːt/

spots

(اسم) یک بخش کوچک از یک سطح که از بخش های دیگر متفاوت است (لکه، نقطه، خال و ... – مثال اول و دوم) – تبخال – یک منطقه یا یک جای خاص (مثال سوم) – یک موقعیت خاص یا یک رده بندی در یک رقابت یا در یک تیم یا در یک برنامه و غیره (مثال آخر) – مقام یا پست

The cow has some black spots on its beak.

آن گاو، تعدادی لکه های سیاه روی کمرش دارد. (قسمت هایی که به رنگ سیاه هستند)

a spot of grease

یک لکه گریس

This looks like a nice spot for a picnic.

این مکان، جای خوبی برای یک پیک نیک به نظر می رسد.

two teams battling for the top spot

دو تیمی که برای صدر جدول رقابت می کنند

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) بخش کوتاهی از یک برنامه که به یک اجرا کننده یا میهمان داده می شود، کسی که در بخشی از یک برنامه یا تبلیغات و غیره بازی می کند (دو مثال اول) - یک اطلاعیه یا تبلیغ کوتاه در تلویزیون یا رادیو (مثال سوم) – یک موقعیت سخت یا شرم آور (مثال آخر) – مقدار کمی از چیزی

a guest spot

بخش دعوت از میهمان (مثلا برنامه ای را در نظر بگیرید که بخش های زیادی دارد که دعوت و گفتگو با یک میهمان بخشی از آن برنامه است)

I got a spot in a commercial.

من در بخشی از یک تبلیغ بازی کردم.

advertising spots

پیام های بازرگانی

You shouldn't put friends on the spot by asking them to hire your family members.

شما نباید با درخواست کردن از دوستانتان برای استخدام اعضای خانواده شما، آن ها را در موقعیت دشوار قرار دهید.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) a leopard can't change its spots اینکه بگویید مردم نمی توانند خصوصیات یا عادات و غیره خود را تغییر دهند - hit the spot (در مورد غذا یا نوشیدنی) تشنگی یا گرسنگی را به شکل لذت بخشی رفع کردن (مثال اول) - knock spots off خیلی بهتر از کسی یا چیزی بودن - on the spot الف: فورا (مثال دوم) ب: در محلی که اتفاقی در آن رخ داده است (مثال سوم)

A cold water sure would hit the spot.

یک آب خنک مطمئنا می تواند تشنگی را رفع کند.

He had to make a choice on the spot.

او مجبور بود فورا تصمیم بگیرد.

An ambulance was on the spot within minutes.

یک آمبولانس در چند دقیقه در محل حاضر شد.

spot

فعل

spots; spotted; spotting

(فعل) دیدن یا فهمیدن یا تشخیص دادن چیزی که برای دیدن یا فهمیدن دشوار است (دو مثال اول) – آوانس دادن به یک رقیب در یک مسابقه تا شرایط آن مسابقه برابر شود (مثال سوم) – کمی پول به کسی قرض دادن - be spotted with something لکه های کوچک یا ذرات ریزی را روی یک سطح داشتن (مثال آخر)

She spotted a police car behind them.

او متوجه یک ماشین پلیس پشت سر آن ها شد.

The police spotted him driving a stolen car.

پلیس متوجه شد که او یک ماشین سرقتی را می راند.

They spotted the opposing team three goals.

آن ها به تیم روبرویی خود، سه گل، آوانس (امتیاز) دادند.

His shirt was spotted with mud.

روی پیراهن او لکه های گل و لای وجود داشت.

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها