koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با settle

settle

فعل

US /ˈsɛtl̟/

settles; settled; settling

(فعل) پایان دادن به یا حل و فصل کردن چیزی مانند یک درگیری یا یک بحث و غیره با رسیدن به یک توافق (سه مثال اول) - به جایی نقل مکان کردن و مسکن گزیدن یا مستقر شدن (مثال آخر)

Negotiators are hopeful the two sides will settle.

مذاکره کنندگان امیدوار هستند که دو طرف به توافق خواهند رسید.

The two sides have settled their differences.

دو طرف موافقت کرده اند تفاوت های خود را حل و فصل کنند. ( settle their differencesموافقت کردن برای توقف بحث)

The company has agreed to settle out of court.

شرکت موافقت کرده است که (آن مشکل را) خراج از دادگاه حل و فصل کند.

Immigrants settled this island two hundred years ago.

دویست سال پیش، مهاجران در این جزیره ساکن شدند.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) کسی را در یک موقعیت و جایگاه راحت قرار دادن، قرار گرفتن در جایی راحت (مثال اول و دوم) – درد و ناراحتی را از معده زدودن (با دارو یا یک نوشیدنی و غیره) – فرو رفتن یا فرونشست کردن یا نشستن (سه مثال آخر)

He settled back in his chair and took out a book.

او روی صندلی خود لم داد و یک کتاب برداشت.

I settled her on the sofa and put a blanket over her.

من او را روی مبل قرار دادم و یک پتو رویش گذاشتم.

The crack in the wall is caused by the ground settling.

ترک دیوار به دلیل نشست زمین است.

Fog settled in the valley.

مه در دره نشست.

The bird settled on the wire.

آن پرنده روی یک سیم نشست.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) تصفیه کردن یک بدهی (دو مثال اول) – کسی را قیم یا صاحب جایی کردن - settle a/the score تصفیه حساب کردن با کسی که قبلا به شما بدی کرده است - settle down الف: ساکت شده یا آرام شدن و غیره (مثال سوم) ب: مسئولیت پذیرفتن و آرام تر زندگی کردن (مثال چهارم) ج: ساکن شدن در جایی د: با جایی راحت شدن و در آن احساس راحتی کردن

He had settled the debt.

او آن بدهی را تصفیه کرده بود.

to settle your account

حساب خود را صاف کردن یا تصفیه کردن

OK, everybody, settle down.

بسیار خوب، همگی ساکت شوید.

I was plenty wild in my youth. Now I'm ready to settle down.

من در جوانی خود خیلی پر جنب و جوش بودم. اکنون آماده ام که آرام بگیرم (= مسئولیت پذیر شود). (مثلا ازدواج کنم)

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) settle for راضی بودن یا راضی شدن به چیزی، چیزی را قبول کردن - settle on/upon الف: انتخاب کردن (مثال دوم) ب: پول یا ملکی را به کسی دادن - settle in به جایی عادت کردن و در آن احساس راحتی کردن - settle up تصفیه حساب کردن یک بدهی - settle your nerves به خود آرامش دادن

They want $5,000 for it, but they might settle for $4,000.

آن ها 5 هزار دلار برای آن می خواهند ولی ممکن است با 4 هزار دلار راضی شوند.

Have you settled on a name for the baby yet?

آیا تا الان نامی را برای این بچه انتخاب کرده اید؟

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها