عضویت

تماس با ما
بخش های مختلف وب سایت کوبدار

منو

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با sight

sight

اسم

US /ˈsaɪt/

sights

(اسم) توانایی دیدن، دیدن، بینایی (دو مثال اول) – دید (دو مثال آخر)

The sight of sick children disturbs her.

دیدن بچه های مریض او را مضطرب می کند.

She lost her sight at a young age.

او در جوانی بینایی خود را از دست داد.

Keep your bags in sight.

کیف های خود را در دید نگه دار. (جایی نگه دار که در دید تو باشد)

The ship came into sight.

کشتی وارد دید شد. (اینقدر نزدیک شد که می توان آن را دید)

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) یک مکان دیدنی یا جالب – دوربین تفنگ (مثال دوم و سوم) - on sight به محض دیدن یا رویت (مثال چهارم)

The next day I did the sights of the city.

روز بعد من از جاهای دیدنی شهر بازدید کردم.

He adjusted the sight of the bear.

او دوربین تفنگ را روی خرس تنظیم کرد.

The deer was in her sights.

آهو در تر رس او بود.

The army has been ordered to shoot rebel soldiers on sight.

به ارتش دستور داده شده است که به محض

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) a (damn/darned/darn) sight more/better etc خیلی بیشتر/خیلی بهتر (مثال اول) - a sight for sore eyes کسی یا چیزی که از دیدن او بسیار خوشحال می شوید - at first sight وقتی برای اولین باد دیده می شود یا بررسی می شود (مثال دوم) - drop out of sight از دید خارج شدن - heave in/into sight به آرامی نزدیک شدن و دیده شدن - no end in sight پایان یا نقطه توقفی برای چیزی معلوم نبودن (مثال سوم)

The old lady is a sight cleverer than Sarah.

آن خانوم مسن خیلی باهوش تر از سارا بود.

At first sight, it may look like a generous offer.

با نگاه اول، ممکن است یک پیشنهاد سخاوتمندانه به نظر برسد.

prices continue to go up with no end in sight.

قیمت ها به افزایش ادامه می دهند و نقطه پایانی ندارند.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) out of sight همچنین به معنی خیلی خوب است – sight/visual gag طنز یا کمدی یا جکی که به صورت بصری یا عملی است و حرف یا دیالوگی معمولا در آن وجود ندارد - sight unseen بدون دیدن یا آزمایش کردن چیزی (مثال اول)

I bought it, sight unseen.

من این را ندیده خریدم.

sight

فعل

sights; sighted; sighting

(فعل) دیدن یا مشاهده کردن چیزی یا کسی که به هر دلیلی کمتر در معرض دید است

In the first 10 days of May, no bowheads were sighted in the area.

در ده روز اول ماه می، هیچ والی در این منطقه مشاهده نشده است. (bowhead نوعی وال)

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها