برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با term
ترجمه و جمله با term
(اسم) لغت یا اصطلاح – دوره ای که یک شخص در آن مسئولیتی دارد (مثال سوم) – دوره یا مدت حبس کسی در زندان (مثال چهارم) – دوره یا مدت
to coin the term
یک اصطلاح ابداع کردن
scientific/technical terms
اصطلاحات علمی/فنی
The mayor is coming to the end of his term in office.
شهردار به پایان دوره ریاستش نزدیک می شود.
the maximum term of imprisonment
حداکثر دوره (مدت) حبس
(اسم - ادامه بررسی معنی واژه) شرط یک قرارداد یا توافق یا یک فعالیت – terms همچنین در توصیف نوع رابطه با یک نفر به کار می رود (مثال دوم و سوم) - be on first-name terms دو نفر اینقدر صمیمی هستند که اسم کوچک هم را صدا می زنند
Under the terms of the agreement, the debt would be repaid by 20 years.
طبق شروط این توافق، این بدهی تا بیست سال پرداخت خواهد شد.
She is on good/bad terms with her father.
او رابطه خوبی/بدی با پدرش دارد.
He is no longer on speaking terms with his mother.
او دیگر با مادرش حرف نمی زند.
(اسم - ادامه بررسی معنی واژه) come to terms الف: به توافق رسیدن ب: کنار آمدن، پذیرفتن (مثال اول) - contradiction in terms عبارتی که شامل دو کلمه متناقض با هم است (مثال دوم) - in terms of از نظر، از منظر، از جنبه - on your (own) terms به روش خودش (مثال سوم) - term of endearment عبارت هایی مانند عزیزم یا عشقم و غیره که دو نفر ممکن است به هم بگویند
I can't come to terms with Sara, she's totally out of control!
من نمی توانم با سارا کنار بیایم، او کاملا از کنترل خارج است!
In our business, the phrase "harmless error" is a contradiction in terms.
در کار ما، عبارت (خطای بی ضرر) یک حرف متناقض است.
You need to act on your own terms for once.
تو برای یک بار هم که شده باید به روش خودت اقدام کنی.
term
فعل
terms; termed; terming
(فعل) خطاب کردن، نامیدن، دانستن
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: