koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با fair

fair

صفت

US /ˈfeɚ/

fairer; fairest

(صفت) منصفانه، بی طرفانه – نه خیلی خوب و نه خیلی بد (متوسط – مثال آخر)

All he asks is a fair chance to prove his innocence.

تمام آن چه او می خواست، یک فرصت منصفانه برای اثبات بی گناهی اش بود.

It was a fair fight.

آن یک مبارزه منصفانه بود (قوانین یا قضاوت آن کامل بی طرف بود).

He’s good in physics but only fair in math.

او در فیزیک خوب است ولی در ریاضی متوسط است.

(صفت – ادامه بررسی معنی واژه) خیلی زیاد در تعداد یا اندازه یا مقدار – هوای صاف (مثال دوم) – رنگ روشن

We've still got a fair bit to do.

ما هنوز کار خیلی زیادی برای انجام داریم.

fair weather

هوای صاف

fair hair/skin

مو / پوست روشن (در واقع fair hair بیشتر به معنی موی طلایی است و fair skin به معنی پوست روشن)

(صفت – ادامه بررسی معنی واژه) a fair bit زیاد - a fair shake یک رفتار منصفانه (مثال اول) - all’s fair in love and war اینکه بگویید در شرایط خاص هر روشی برای رسیدن به خواسته شما معقول است - bid fair شبیه به نظر رسیدن - fair and square منصفانه (مثال دوم) - fair enough معقول است، منطقی است - fair warning هشدار کافی – fairness (اسم) منصفانه بودن، منصف بودن (مثال سوم)

to get a fair shake

برخورد مناسبی دریافت کردن

She won the election fair and square.

او انتخابات را منصفانه برنده شد.

I was impressed with her fairness.

من تحت تاثیر منصف بودن او قرار گرفتم.

fair

اسم

fairs

(اسم) نمایشگاه، بازار هفتگی، یک گرد همایی بزرگ برای کارهای مختلف یا برای داد و ستد (دو مثال اول)

county fair

هفته بازار شهرستان

a book fair

نمایشگاه کتاب

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها