معنی chip به فارسی | دیکشنری آموزش زبان انگلیسی کوبدار
مجموعه های آموزش زبان انگلیسی کوبدار:
1: آموزش 504 واژه ضروری زبان انگلیسی 2: آموزش لغات پرکاربرد جهت شرکت در آزمون های زبان انگلیسی(اسم) خرده یا تراشه یا براده چیزی (مثال اول) – تراشه کامپیوتر – هر یک از ورقه های سیب زمینی تُرد شده و سرخ شده که به صورت جمع چیپس گفته می شود - chip off the old block کسی که مثل پدر یا مادرش رفتار میکند - have a chip on your shoulder عصبانی بودن، بد خلق شدن به این دلیل که فکر میکنید حق شما ضایع شده یا با شما بد رفتاری شده (مثال آخر)
chip
فعل
chips; chipped; chipping
(فعل) شکستن بخش کوچکی از چیزی – توپ را به صورتی که از بالا به پایین بیایید شوت کردن، چیپ زدن (مثال دوم) - chip away at sth کم یا ضعیف یا کوچک شدن یا کردن تدریجی (مثال سوم و چهارم)
He's chipped a bone in his knee.
یک استخوان در زانوی او شکسته است.
She chipped a pass to her teammate.
او یک پاس چیپ به هم تیمی خود ارسال کرد.
She gradually chipped away at his confidence.
او کم کم اعتماد به نفس آن پسر را از او گرفت.
سنگ را تراشیدن
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) chip in الف: نظر دادن هنگام حرف زدن کسی ب: پول گذاشتن با بقیه برای کاری (مثال اول)