برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با average
ترجمه و جمله با average
(اسم) میانگین (مثال اول) - on average به طور میانگین، معمولا (مثال دوم) – حد معمول (مثال آخر)
average
صفت
(صفت) میانگین (مثال اول) – معمولی (ordinary - مثال دوم) – متوسط، نه زیاد و نه کم، نه خیلی خوب و نه بد (مثال سوم و چهارم)
the average temperature
دمای میانگین
an average day
یک روز معمولی
average earnings/income/rainfall
درآمد/درآمد/بارندگی متوسط
He was an average student.
او یک دانش آموز متوسط بود. (نه خیلی خوب و نه بد)
average
فعل
averages; averaged; averaging
(فعل) عددی را به عنوان میانگین داشتن (مثال اول) – محاسبه کردن میانگین (مثال دوم) - average out الف: اینکه چیزی در نهایت به یک میانگینی برسد یا با حالتی در ابتدای کار برابر شود (مثال سوم) ب: محاسبه کردن مقدار میانگین چیزی (مثال آخر)
to average seven hours of sleep a night
داشتن میانگین 7 ساعت خواب در شب
میانگین گرفتن از یک سری عدد
The highs and lows of life tend to average out in the end.
سختی ها و آسانی های زندگی در نهایت برابر هستند. (به آن اندازه سختی، آسانی هم وجود دارد)
I averaged out the total increase at about 10%.
من افزایش کلی را حدود 10 درصد محاسبه کردم.
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: