معنی breast به فارسی | دیکشنری آموزش زبان انگلیسی کوبدار
مجموعه های آموزش زبان انگلیسی کوبدار:
1: آموزش 504 واژه ضروری زبان انگلیسی 2: آموزش لغات پرکاربرد جهت شرکت در آزمون های زبان انگلیسی(اسم) سینه زن – قسمت جلویی یک پرنده (سینه – مثال دوم و سوم) – قسمت سینه یک فرد (chest) – قسمت سینه یک لباس (مثال آخر) - breast feeding شیر دادن از طریق پستان
When a woman becomes pregnant her breasts tend to grow larger.
وقتی یک زن باردار می شود سینه هایش میل به بزرگ تر شدن دارند.
A robin is easy to identify because of its red breast.
یک پرنده سینه سرخ (فِنچ خانگی) به خاطر سینه سرخش به راحتی شناسایی می شود.
یک پرنده سینه سرخ
the breast of a jacket
قسمت سینه یک ژاکت
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) make a clean breast of صادقانه یا آزادانه حرف زدن، اعتراف کردن
breast
فعل
breasts; breasted; breasting
(فعل) با سینه چیزی یا کسی را هول دادن یا جابجا کردن