(صفت) آبی – ناراحت (مثال دوم) - blue in the face کاری را برای مدتی طولانی انجام دادن و نتیجه ای نگرفتن، خسته شدن به این دلیل (مثال سوم) - talk a blue streak به صورت مکرر و بدون توقف حرف زدن – blueness (اسم) آبی بودن
a blue shirt
یک پیراهن آبی
He'd been feeling blue all week.
او تمام هفته احساس ناراحتی می کرد.
He argued until he was blue in the face, but I refused to do that.
آنقدر که توانست بحث کرد تا خسته شد، ولی من از انجام دادن آن کار خودداری کردم. (بحث کردن تو فایده ای ندارد)
(اسم) رنگ آبی - the blue آسمان یا دریا - out of the blue بدون هشدار، به صورت غیر منتظره (مثال اول)
One day, out of the blue, she announced that she was leaving.
یک روز، کاملا ناگهانی، او گفت که می خواهد برود.