(اسم) دکمه لباس (دو مثال اول) – دکمه دستوری در یک ماشین یا در صفحه نمایش (مثال سوم) - (as) cute as a button خیلی جذاب
a skirt button
دکمه دامن
do up/undo (= fasten/unfasten) a button
بستن/باز کردن دکمه
the play button
دکمه پخش
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) on the button الف: سر وقتی خاص (مثال اول) ب: کاملا درست (مثال دوم) - push the right buttons کارهای لازم برای هدفی را انجام دادن - push your buttons کُفری کردن (مثال سوم)
We arrived at noon on the button.
ما دقیقا ظهر رسیدیم.
You're on the button there!
در این خصوص حق با شما است!
I never lose my temper, but this guy can really push my buttons.
اعصاب من هرگز خورد نمیشود ولی این مرد واقعاً می تواند مرا کفری کند.
(فعل) دکمه لباس را بستن – button it اینکه به کسی بگویید: ساکت شو - button your lip/lips یا keep your lip/lips buttoned در مورد چیزی حرف نزدن (مثال دوم)
to button up your coat
دکمه کت خود را بستن
Button your lip. She's coming toward us.
ساکت شو. او به سمت ما می آید.