koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

گروه نهم از لغات ضروری آیلتس و تافل با ترجمه فارسی | آموزش 570 واژه آکادمیک

لیست لغات گروه نهم از مجموعه آموزشی آیلتس و تافل:

  • bulk
  • .
  • behalf
  • .
  • unified
  • .
  • commenced
  • .
  • erosion
  • .
  • anticipated
  • .
  • minimal
  • .
  • ceases
  • .
  • vision
  • .
  • mutual
  • .
  • norms
  • .
  • intermediate
  • .
  • manual
  • .
  • supplementary
  • .
  • incompatible
  • .
  • concurrent
  • .
  • ethical
  • .
  • preliminary
  • .
  • integral
  • .
  • conversely
  • .
  • relaxed
  • .
  • confined
  • .
  • accommodation
  • .
  • temporary
  • .
  • distorted
  • .
  • passive
  • .
  • subordinate
  • .
  • analogous
  • .
  • military
  • .
  • scenario
  • .
  • revolution
  • .
  • diminished
  • .
  • coherence
  • .
  • suspended
  • .
  • mature
  • .
  • assurance
  • .
  • rigid
  • .
  • controversy
  • .
  • sphere
  • .
  • mediation
  • .
  • format
  • .
  • trigger
  • .
  • qualitative
  • .
  • portion
  • .
  • medium
  • .
  • coincide
  • .
  • violation
  • .
  • device
  • .
  • insights
  • .
  • refine
  • .
  • devoted
  • .
  • team
  • .
  • overlap
  • .
  • attained
  • .
  • restraints
  • .
  • inherent
  • .
  • route
  • .
  • protocol
  • .
  • founded
  • .
  • duration
برای دانلود گروه نهم از لغات آیلتس و تافل در غالب پی دی اف روی این لینک کلیک کنید. توجه داشته باشید که این فایل های pdf صرفاً جنبه مرور برایتان داشته باشد و آموزش اصلی را از داخل سایت دنبال کنید چون علاوه بر بروزرسانی ها و افزودن ابزارهای جدید یادگیری در سایت، تلفظ های صوتی و کلمات هم خانواده در فایل های پی دی اف وجود ندارد.

نکته: چنانچه اگر نتوانستید فایل ها را با استفاده از دانلود منیجر دریافت کنید، مطابق تصویر زیر، ابتدا وارد قسمت Options دانلود منیجر شده و سپس روی تَب General کلیک کنید و بعد از آن مرورگری را که با استفاده از آن وارد وبسایت ما شده اید را با برداشتن تیک آن موقتاً غیر فعال کنید و سپس با کلیک روی لینک های دانلود اقدام به دریافت فایل نمایید تا خود مرورگر اقدام به دانلود فایل ها نماید.

راهنمای دانلود
FYI: مجموعه آموزشی پیش رو تنها برای مطالعه شخصی زبان آموز مجاز است و هر گونه کپی برداری و انتشار این مجموعه مجاز نیست.
bulk

Am /bʌlk /volume_up

Br /bʌlk /volume_up

اسم - غیر قابل شمارش

1: چیزی یا کسی که خیلی بزرگ است.

Despite its bulk and weight, the car is extremely fast.

این خودرو علیرغم حجم زیاد و وزن آن، خیلی سریع است.

It was a document of surprising bulk.

آن یک سند با حجم غافلگیرکننده بود.

2: in bulk در مقدار زیاد

The office buys paper in bulk to keep down costs.

این اداره کاغذ را در مقدار زیاد می خرد تا هزینه ها را کم نگه دارد.

3: the bulk of sth بیشتر چیزی، اکثریت

The bulk of the population lives in cities.

اکثریت جمعیت در این شهرها زندگی می کنند.

نمایش لغات هم خانواده با bulk

کلمات نزدیک به bulk

Bulky

(صفت) حجیم، جاگیر

behalf

Am /bɪˈhæf /volume_up

Br /bɪˈhɑːf /volume_up

اسم

1: on behalf of sb به نمایندگی از کسی

On behalf of the entire company, I would like to thank you for all your work.

به نمایندگی از تمام شرکت، مایلم تا از شما برای تمام کارتان تشکر کنم.

2: in behalf of somebody | in somebody’s behalf (در انگلیسی آمریکایی) با هدف کمک به کسی

We collected money in behalf of the homeless.

ما برای کمک به این بی خانمان پول جمع کردیم.

Please don't leave in my behalf.

لطفاً به خاطر من نرو.

نمایش لغات هم خانواده با behalf

کلمات نزدیک به behalf

Behalves

جمع اسم behalf

unify

Am /ˈjuːnɪfaɪ /volume_up

Br /ˈjuːnɪfaɪ /volume_up

فعل

1: متحد کردن، یکی کردن

The new leader hopes to unify the country.

رهبر جدید امیدوار بود تا کشور را متحد کند.

After the Civil War our country became unified more strongly.

بعد از جنگ داخلی کشور، ما به شکلی قوی تر متحد شد.

Everyone wants the power, and no one seems capable of unifying the nation.

همگی قدرت طلبند و به نظر کسی توانایی متحد کردن جامعه را ندارد.

The novel traces the developments that unified the family.

این رمان پیشرفت هایی که آن خانواده را متحد کرد، شرح می دهد.

It takes a great deal of training to unify all these recruits into an efficient fighting machine.

تمام این سربازان تازه وارد را به صورت موثر و یکپارچه متحد کردن، کارِ زیادی می طلبد. (fighting machine کنایه از اینکه کاملاً یکپارچه باشند.)

نمایش لغات هم خانواده با unify

کلمات نزدیک به unify

Unification

(اسم - غیر قابل شمارش) اتحاد، یگانگی

Unified

شکل گذشته فعل Unify

Unifies

شکل حال ساده فعل Unify

Unifying

شکل استمراری فعل Unify

commence

Am /kəˈmens /volume_up

Br /kəˈmens /volume_up

فعل

1: آغاز کردن

Graduation will commence at ten o'clock.

مراسم فارغ التحصیلی در ساعت 10 آغاز خواهد شد.

Bella hesitated before commencing her speech.

بِلا قبل از شروع سخنرانی اش تردید کرد.

The discussion commenced with a report on urban affairs.

بحث با گزارشی در خصوص امور شهری آغاز شد.

نمایش لغات هم خانواده با commence

کلمات نزدیک به commence

Commenced

شکل گذشته فعل commence

Commences

شکل حال ساده فعل commence

Commencement

(اسم) آغاز، جشن فارغ التحصیلی

Commencements

جمع اسم Commencement

Commencing

شکل استمراری فعل commence

Recommence

(فعل) دوباره شروع کردن

Recommences

شکل حال ساده فعل Recommence

Recommenced

شکل گذشته فعل Recommence

Recommencing

شکل استمراری فعل Recommence

erosion

Am /ɪˈrəʊʒn /volume_up

Br /ɪˈrəʊʒn /volume_up

اسم – غیر قابل شمارش

1: فرسایش خاک، سنگ و غیره

Soil erosion

فرسایش خاک

2: روند نابودی چیزی یا ضعیف شدن آن در طول زمان. فرسایش، تحلیل

The erosion of her confidence

تحلیل اعتماد به نفس او

An erosion of academic standards

تحلیل استانداردهای علمی

نمایش لغات هم خانواده با erosion

کلمات نزدیک به erosion

Erode

(فعل) ساییده شدن، فرسایش یافتن

Eroded

شکل گذشته فعل erode

Erodes

شکل حال ساده فعل erode

Eroding

شکل استمراری فعل erode

anticipate

Am /ænˈtɪsɪpeɪt /volume_up

Br /ænˈtɪsɪpeɪt /volume_up

فعل

1: پیش بینی کردن، انتظار چیزی را داشتن

We don't anticipate any major problems.

ما انتظار مشکلات مهم دیگری را نداریم.

Try and anticipate what the interviewers will ask.

تلاش کنید و پیش بینی کنید که مصاحبه گیرنده ها چه چیزهایی خواهند پرسید.

We anticipate a panic if the news is revealed to the public

پیش بینی میکنیم اگر آن خبرها برای عموم آشکار شود، ترسی را ایجاد کند.

Harriet anticipated the approach of the mailman with fright.

هَریت با ترس، نزدیک شدن پست چی را انتظار می کشید.

With his weird powers, Lonnie was able to anticipate the ringing of the telephone.

با نیرویی عجیب، لونی می توانست زنگ خوردن تلفن را پیش بینی کند.

2: با لذت و هیجان فکر کردن درباره چیزی که قرار است رخ دهد.

We eagerly anticipated the day we would leave school.

ما مشتاقانه منتظر روزی بودیم که مدرسه را ترک کنیم.

نمایش لغات هم خانواده با anticipate

کلمات نزدیک به anticipate

Anticipated

شکل گذشته فعل anticipate

Anticipates

شکل حال ساده فعل anticipate

Anticipating

شکل استمراری فعل anticipate

Anticipation

(اسم - غیر قابل شمارش) انتظار یک پیش آمد خوب

Unanticipated

(صفت) غیر قابل پیش بینی

minimal

Am /ˈmɪnɪml /volume_up

Br /ˈmɪnɪml /volume_up

صفت

1: حداقل

The damage to the car was minimal.

صدمه به خودرو حداقل بود.

The work was carried out at minimal cost.

کار با کمترین هزینه انجام شد.

Fortunately, damage to the heart was minimal.

خوشبختانه آسیب به قلب حداقل بود.

نمایش لغات هم خانواده با minimal

کلمات نزدیک به minimal

Minimalist

(صفت) مینیمالیستی (در هنر، موسیقی یا طراحی به معنی استفاده از ایده های بسیار ساده یا اعداد بسیار کوچک از المان های ساده است) – حداقل کار – (اسم) مینیمالیست (در هنر یا طراحی)

Minimalists

جمع اسم Minimalist

Minimally

(قید) حداقل

cease

Am /siːs /volume_up

Br /siːs /volume_up

فعل

1: پایان دادن

Cease trying to do more than you can.

تلاش برای انجام کار بیشتر از توانت را تمام کن.

The whispering in the audience ceased when the curtain went up.

زمزمه های بین تماشاگران وقتی پرده نمایش بالا رفت، تمام شد.

When you cease making war, you can then begin to pacify the small villages the enemy controls.

وقتی جنگ را متوقف کنید می توانید برقراری صلح در روستاهای کوچک تحت کنترل دشمن را آغاز کنید.

نمایش لغات هم خانواده با cease

کلمات نزدیک به cease

Ceased

شکل گذشته فعل cease

Ceaseless

(صفت) دائمی، پیوسته، بی وقفه

Ceases

شکل حال ساده فعل cease

Ceasing

شکل استمراری فعل cease

vision

Am /ˈvɪʒn /volume_up

Br /ˈvɪʒn /volume_up

اسم

1: بینایی، دید

The glasses that Irma bought corrected her nearsighted vision.

عینکی که ایرما خرید دید نزدیک بین او را تصحیح کرد.

With the aid of the binoculars, my vision improved enough to see the entire vicinity.

به کمک این دوربین دوچشمی دید من به اندازه کافی ارتقاء پیدا کرد تا تمام اطراف را ببینم.

2: چیزی که شما تصور می کنید: تصویری که در ذهن میسازید: تصور

She had a clear vision of what she wanted to do.

او تصور واضحی از آنچه می خواهد انجام دهد داشت.

3: چیزی که شما در خواب یا حالتی ماورائی می بینید: الهام

The idea came to me in a vision.

آن ایده به صورت الهام در من ایجاد شد.

4: ایده ای واضح از آنچه باید انجام شود یا آنچه باید در آینده انجام شود.

The job requires a leader with vision.

این کار به رهبری با بصیرت نیاز دارد.

Ted had perfect vision, and that helped to make him a good baseball player.

تد، دیدِ عالی ای داشت که موجب شد به او کمک کند تا بازیکن بیس بال خوبی شود.

نمایش لغات هم خانواده با vision

کلمات نزدیک به vision

Visions

جمع اسم Vision

mutual

Am /ˈmjuːtʃuəl /volume_up

Br /ˈmjuːtʃuəl /volume_up

صفت

1: (مربوط به دو نفر یا دو گروه) احساس متقابل، کار دو جانبه یا دو نفره

Mutual respect

احترام متقابل

I don't like her, and I think the feeling is mutual.

من او را دوست ندارم و فکر می کنم که این احساس، دو طرفه است (او هم مرا دوست ندارد).

2: مشترک بین دو نفر یا دو گروه

We met at the home of a mutual friend.

ما در خانه یک دوست مشترک ملاقات کردیم.

نمایش لغات هم خانواده با mutual

کلمات نزدیک به mutual

Mutually

(قید) متقابلاً

norm

Am /nɔːrm /volume_up

Br /nɔːm /volume_up

اسم

1: یک استاندارد پذیرفته شده یا رفتاری که توسط یک جامعه پذیرفته شده است. هنجار

Accepted social norms

هنجارهای اجتماعی پذیرفته شده

2: the norm عُرف

One child per family is fast becoming the norm in some countries.

تک فرزندی به سرعت در بعضی از کشورها به عُرف تبدیل می شود.

3: استاندارد، کیفیت و غیره مورد نیاز یا پذیرفته شده. نُرم

The government claims that radioactivity is well below international norms.

دولت معتقد است که فعالیت رادیواکتیو از استانداردهای بین المللی پایین تر است.

نمایش لغات هم خانواده با norm

کلمات نزدیک به norm

Norms

جمع اسم Norm

intermediate

Am /ˌɪntərˈmiːdiət /volume_up

Br /ˌɪntəˈmiːdiət /volume_up

صفت

1: حد وسط، متوسط (بین دو عدد، سطح یا نقطه)

There are three levels of difficulty in this game: low, intermediate, and high.

سه سطح دشواری در این بازی وجود دارد: پایین، متوسط و بالا.

This novel is too difficult for intermediate students of English.

این رمان برای زبان آموزان سطح میانی بسیار دشوار است.

A student of English at the intermediate level

دانشجوی انگلیسی در سطح متوسط

اسم

1: کسی که در مورد یادگیری چیزی از سطح پایه عبور کرده ولی هنوز کامل نشده است.

نمایش لغات هم خانواده با intermediate

کلمات نزدیک به intermediate

Intermediates

جمع اسم intermediate

manual

Am /ˈmænjuəl /volume_up

Br /ˈmænjuəl /volume_up

صفت

1: شامل استفاد از دستان یا قدرت فیزیکی. دستی

The manual sorting of letters

مرتب سازی دستی نامه ها

Manual skills

مهارت دستی

2: ماشینی که از نیروی دست انسان بهره می برد و از موتور یا نیروی الکتریکی و غیره استفاده نمی کند.

My camera has manual and automatic functions.

دوربین من عملکرد دستی و اتوماتیک دارد.

A manual gearbox

جعبه دنده دستی

اسم

1: کتاب یا کتابچه ای که به شما دستورالعمل استفاده از چیزی را می دهد.

Why don’t you read the manual?

چرا کتاب راهنما را نمی خوانی؟

2: ماشینی با دنده دستی (غیر اتوماتیک)

Can you drive a manual?

آیا می توانی یک ماشین با دنده دستی را برانی؟

نمایش لغات هم خانواده با manual

کلمات نزدیک به manual

Manually

(قید) به صورت دستی

Manuals

جمع اسم Manual

supplementary

Am /ˌsʌplɪˈmentri /volume_up

Br /ˌsʌplɪˈmentri /volume_up

صفت

1: مکمل، تکمیلی

If an angle is supplementary to another angle, it forms 180° when combined with it.

اگر یک زاویه مکمل یک زاویه دیگر باشد، وقتی با آن ترکیب شود زاویه 180 درجه می سازند.

Supplementary information

اطلاعات تکمیلی

A supplementary budget may be needed to cover the cost of repairs.

یک بودجه تکمیلی ممکن است برای تأمین هزینه تعمیرات لازم باشد.

2: مازاد، اضافی

A supplementary income

یک درآمد اضافی

نمایش لغات هم خانواده با supplementary

کلمات نزدیک به supplementary

Supplement

(اسم) مکمل – ضمیمه - بخش ضمیمه یک روزنامه، کتاب و غیره - زاویه مکمل – (فعل) تکمیل کردن، افزودن

Supplemented

شکل گذشته فعل supplement

Supplementing

شکل استمراری فعل supplement

Supplements

شکل حال ساده فعل supplement – جمع اسم supplement

incompatible

Am /ˌɪnkəmˈpætəbl /volume_up

Br /ˌɪnkəmˈpætəbl /volume_up

صفت

1: ناسازگار یا متناقض به دلیل تفاوت های بنیادی

Maintaining quality is incompatible with increasing output.

حفظ کیفیت با افزایش بازده ناسازگار است.

The hours of the job are incompatible with family life.

ساعت های این کار با زندگی خانوادگی سازگار نیستند.

Any new video system that is incompatible with existing ones has little chance of success.

هر سیستم ویدیویی جدید که با سیستمهای موجود ناسازگار باشد، شانس موفقیت کمی دارد.

She and her husband soon proved to be totally incompatible.

او و همسرش خیلی زود ثابت کردند که به صورت کامل ناسازگارند.

نمایش لغات هم خانواده با incompatible

کلمات نزدیک به incompatible

Compatible

(صفت) سازگار، موافق

Compatibility

(اسم - غیر قابل شمارش) سازگاری

Incompatibility

(اسم - غیر قابل شمارش) ناسازگاری

concurrent

Am /kənˈkɜːrənt /volume_up

Br /kənˈkʌrənt /volume_up

صفت

1: همزمان

Delivery of the goods and payment of the price are concurrent conditions, and must therefore occur at the same time.

تحویل این کالاها و پرداخت هزینه، شرایط همزمان هستند و باید در یک زمان صورت پذیرند.

The best online systems can handle thousands of concurrent users.

بهترین سیستم های آنلاین می توانند هزاران کاربر همزمان را پوشش دهند.

He’s serving two concurrent 10-year sentences.

او در حال گذراندن دو دوره ۱۰ ساله همزمان است.

نمایش لغات هم خانواده با concurrent

کلمات نزدیک به concurrent

Concurrently

(قید) همزمان

ethical

Am /ˈeθɪkl /volume_up

Br /ˈeθɪkl /volume_up

صفت

1: مربوط به اعتقادات درباره خوب یا بد بودن چیزی. اخلاقی

Ethical and legal issues

مسائل قانونی و اخلاقی

Is it ethical to keep animals in zoos?

آیا درست است که حیوانات را داخل باغ وحش نگه داریم؟

An ethical dilemma

یک دوراهی اخلاقی

نمایش لغات هم خانواده با ethical

کلمات نزدیک به ethical

Ethically

(قید) از نظر اخلاقی

Ethic

(اسم) نظام اخلاقی، آیین

Ethics

(اسم) اصول اخلاقی

Unethical

(صفت) غیر اخلاقی

preliminary

Am /prɪˈlɪmɪneri /volume_up

Br /prɪˈlɪmɪnəri /volume_up

صفت

1: قبل از یک اقدام یا یک رویداد رُخ دادن مخصوصاً جهت معرفی یا آماده سازی آن رویداد. مقدماتی، ابتدایی

The preliminary results are very positive.

نتایج مقدماتی بسیار مثبت بود.

The two officials will be meeting today in order to establish a preliminary agreement.

امروز این دو مقام مسئول به منظور فراهم کردن توافق مقدماتی با یکدیگر دیدار می کنند.

اسم

1: مقدمات، مقدمه

I'll skip the usual preliminaries and come straight to the point.

من از مقدمات معمول عبور می کنم و مستقیم به اصل مطلب می رسم.

نمایش لغات هم خانواده با preliminary

کلمات نزدیک به preliminary

Preliminaries

جمع اسم Preliminary

integral

Am /ˈɪntɪɡrəl /volume_up

Br /ˈɪntɪɡrəl /volume_up

صفت

1: یک بخش لازم و ضروری از چیزی

He's an integral part of the team and we can't do without him.

او یک جزء ضروری از تیم است و ما نمی توانیم بدون او کار کنیم.

2: دارای همه بخش های لازم برای تکمیل چیزی. کامل، تمام

An integral system

یک سیستم کامل

3: تامین شده به عنوان بخشی از چیزی

The integral garage had been converted to make another bedroom.

گاراژ تبدیل به یک اتاق ‌خواب دیگر شده بود.

اسم

1: انتیگرال در ریاضیات

conversely

Am /ˈkɑːnvɜːrsli /volume_up

Br /ˈkɒnvɜːsli /volume_up

قید

1: از طرف دیگر، متقابلاً، برعکس

You can add the fluid to the powder, or, conversely, the powder to the fluid.

می توانید این مایع را به پودر یا برعکس، پودر را به مایع اضافه کنید.

American consumers prefer white eggs; conversely, British buyers like brown eggs.

مصرف کنندگان آمریکایی تخم مرغ های سفید را ترجیح می دهند. برعکس، مصرف کنندگان انگلیسی تخم مرغ های قهوه ای را دوست دارند.

But conversely, music may also distract or annoy some workers.

اما برعکس، ممکن است موسیقی برخی کارگران را نیز منحرف کند یا آزار دهد.

نمایش لغات هم خانواده با conversely

کلمات نزدیک به conversely

Converse

(فعل) صحبت کردن – (اسم - غیر قابل شمارش) the converse برعکس یک واقعیت یا یک بیانیه – (صفت) برعکس (مربوط به یک واقعیت یا بیانیه)

Converses

شکل حال ساده فعل Converse

Conversed

شکل گذشته فعل Converse

Conversing

شکل استمراری فعل Converse

relaxed

Am /rɪˈlækst /volume_up

Br /rɪˈlækst /volume_up

صفت

1: احساس خوشحالی و راحتی چون درباره چیزی نگران نیستید. آرام

He appeared relaxed and confident before the match.

او قبل از مسابقه آرام و با اعتماد به نفس ظاهر شد.

She had a very relaxed manner.

او رفتار بسیار آرامی داشت.

2: یک شرایط یا یک مکان آرام و راحت

Candles and soft music create a relaxed environment.

شمع ها و موسیقی ملایم یک محیط آرامی را ایجاد می کند.

3: نسبت به چیزی یا یک اتفاقی آرام بودن. راحت

My parents are fairly relaxed about me staying out late.

والدینم درباره تا دیروقت بیرون ماندم راحتند (مشکلی ندارند).

نمایش لغات هم خانواده با relaxed

کلمات نزدیک به relaxed

Relaxation

(اسم) آرامش، استراحت، فعالیت آرامش بخش، سستی (در کار)

Relaxations

جمع اسم Relaxation

Relax

(فعل) استراحت کردن یا استراحت دادن، شُل کردن (استراحت دادن به بدن)، شُل گرفتن در محیط کار

Relaxes

شکل حال ساده فعل Relax

Relaxing

شکل استمراری فعل Relax

Relaxed

شکل گذشته فعل Relax – (صفت)

confine

Am /kənˈfaɪn /volume_up

Br /kənˈfaɪn /volume_up

فعل

1: کسی یا چیزی را داخل یک محدوده از زمان، مکان، فعالیت و ... قرار دادن. محدود کردن، منحصر کردن

The work will not be confined to the Glasgow area.

این کار به منطقه گلاسگو محدود نخواهد ماند.

I will confine myself to looking at the period from 1900 to 1916.

من خود را به جستجو کردن در بازه زمانی 1900 تا 1916 محدود خواهم کرد.

2: کسی یا حیوانی را در یک فضای کوچک یا بسته نگه داشتن

The fugitive was caught and confined to jail for another two years.

آن فراری دستگیر شد و برای دو سال دیگر در زندان حبس شد.

3: مجبور بودن به ماندن در تخت خواب، ویلچر و ...

A virus that was circulating in the area confined AI to his house.

ویروسی که در آن منطقه پخش شده بود، اِل را در خانه اش حبس کرد.

Polio confined President Roosevelt to a wheelchair.

فلج اطفال رئیس جمهور روزولت را اسیر صندلی چرخدار کرد.

نمایش لغات هم خانواده با confine

کلمات نزدیک به confine

Confined

شکل گذشته فعل confine – (صفت – مربوط به یک فضا یا یک مکان) محدود

Confines

شکل حال ساده فعل confine

Confining

شکل استمراری فعل confine

Unconfined

(صفت) نامحدود

accommodation

Am /əˌkɑːməˈdeɪʃn /volume_up

Br /əˌkɒməˈdeɪʃn /volume_up

اسم

1: یک مکان برای زندگی، کار یا ماندن

We may have to provide alternative accommodation for you.

ممکن است مجبور شویم محل اقامت جایگزین برای شما فراهم کنیم.

2: accommodations مکانی برای زندگی یا ماندن مخصوصاً در تعطیلات یا برای دانشجویان

They paid for his flights and hotel accommodations.

آن ها برای پروازها و اقامت هتل او پول دادند.

The cost of student accommodations is rising steadily.

هزینه اسکان دانشجویان به طور پیوسته در حال افزایش است.

3: یک توافق بین دو گروه با نظرت متفاوت

They were forced to reach an accommodation with the rebels.

آن ها مجبور شدند به یک توافق با شورشیان دست یابند.

4: (مربوط به چشم) توانایی چشم برای تغییر دادن فوکوس از یک فاصله دور به سمت یک شی نزدیک و برعکس به کمک تغییر شکل عدسی چشم.

نمایش لغات هم خانواده با accommodation

کلمات نزدیک به accommodation

Accommodate

(فعل) جا دادن، مکان دادن، مدنظر قرار دادن یک نظر یا یک واقعیت در تصمیم گیری

Accommodated

شکل گذشته فعل accommodate

Accommodates

شکل حال ساده فعل accommodate

Accommodating

شکل استمراری فعل accommodate

Accommodations

جمع اسم Accommodation

temporary

Am /ˈtempəreri /volume_up

Br /ˈtemprəri /volume_up

صفت

1: موقت، موقتی، زودگذر

Temporary staff

کارمند موقتی

Don't worry, his depression is only temporary - it'll soon pass.

نگران نباش، افسردگی او زودگذر است، خیلی زود رفع می شود.

They had to move into temporary accommodation.

آن ها مجبور بودند به یک مکان موقت بروند.

نمایش لغات هم خانواده با temporary

کلمات نزدیک به temporary

Temporarily

(قید) موقتاً

distorted

Am /dɪˈstɔːrtɪd /volume_up

Br /dɪˈstɔːtɪd /volume_up

صفت

1: از شکل طبیعی خارج شده، منحرف، ناهموار

Everything looks distorted through the glass.

همه چیز از داخل این شیشه منحرف به نظر می رسد.

He saw a distorted image of his face in the metallic surface.

او یک تصویر ناهمواری از چهره اش روی سطح آن فلز دید.

2: نادرست یا اشتباه

The article gave a distorted picture of his childhood.

این مقاله یک تصویر اشتباه از کودکی او ارائه می دهد.

3: (مربوط به صدا) حالتی که در آن یک وسیله موسیقی به دلیل اشتباه در مثلاً تارهای ناکوکش یا اشتباه نوازنده، صدایی ناهنجار تولید می کند.

نمایش لغات هم خانواده با distorted

کلمات نزدیک به distorted

Distort

(فعل) از شکل طبیعی انداختن، تحریف کردن، ناهنجار کردن

Distorting

شکل گذشته فعل distort

Distorted

شکل گذشته فعل distort – (صفت)

Distortion

(اسم) تحریف

Distortions

جمع اسم Distortion

Distorts

شکل حال ساده فعل distort

passive

Am /ˈpæsɪv /volume_up

Br /ˈpæsɪv /volume_up

صفت

1: پذیرش آنچه رخ داده است یا پذیرش آنچه دیگران انجام می دهند بدون اینکه مقاومت یا واکنش فعالی داشته باشید. منفعل

He's very passive in the relationship.

او در رابطه، بسیار منفعل است.

The passive voice

صدای منفعل

2: (در گرامر) مجهول

(He was released from prison) is a passive sentence.

او از زندان آزاد شد یک جمله مجهول است.

اسم – غیر قابل شمارش

1: the passive فعل مجهول، جمله مجهول

When changed into the passive, (The dog chased the cat) becomes (The cat was chased by the dog).

وقتی جمله (سگ، گربه را دنبال کرد) را به مجهول تبدیل کنید می شود: گربه توسط سگ دنبال شد.

نمایش لغات هم خانواده با passive

کلمات نزدیک به passive

Passively

(قید) منفعلانه

Passivity

(اسم - غیر قابل شمارش) انفعال، بی ارادگی

subordinate

Am /səˈbɔːrdɪnət /volume_up

Br /səˈbɔːdɪnət /volume_up

صفت

1: داشتن یک موقعیت کم اهمیت. فرعی، تابع

A subordinate role

یک نقش فرعی

The individual's needs are subordinate to those of the group.

نیازهای فرد تابع نیازهای گروه است.

All other issues are subordinate to this one.

همه مسائل دیگر تابع این موضوع است.

In some societies women are still subordinate to men.

در برخی از جوامع زنان هنوز تابع مردان هستند.

اسم

1: کسی که موقعیت پایین تری نسبت به شما در یک سازمان دارد. مادون

The relationship between subordinates and superiors

رابطه بین مادون و مافوق

فعل

1: تابع قرار دادن

Her personal life has been subordinated to her career.

زندگی شخصی وی تابع حرفه او بوده است.

نمایش لغات هم خانواده با subordinate

کلمات نزدیک به subordinate

Subordinates

جمع اسم subordinate – شکل حال ساده فعل subordinate

Subordinated

شکل گذشته فعل subordinate

Subordinating

شکل استمراری فعل subordinate

Subordination

(اسم - غیر قابل شمارش) تبعیت

analogous

Am /əˈnæləɡəs /volume_up

Br /əˈnæləɡəs /volume_up

صفت

1: داشتن ویژگی های مشابه با چیز دیگر که در نتیجه می تواند با آن مقایسه شود.

Sleep has often been thought of as being in some way analogous to death.

اغلب تصور می شد که خواب به نوعی شبیه مرگ است.

The national debt is analogous with private debt.

بدهی ملی مشابه با بدهی های خصوصی است.

The two processes are not analogous.

این دو فرایند مشابه نیستند.

نمایش لغات هم خانواده با analogous

کلمات نزدیک به analogous

Analogies

جمع اسم analogy

Analog

(صفت) آنالوگ (مربوط به سیگنال)، نمایش آنالوگ (با عقربه مثل نمایشگرهای خودرو و در مقابل دیجیتال)

military

Am /ˈmɪləteri /volume_up

Br /ˈmɪlətri /volume_up

صفت

1: نظامی

We may have to take military action.

شاید مجبور شویم اقدام نظامی انجام دهیم.

The authorities controlled the people through military force.

مقامات مردم را از طریق نیروی نظامی کنترل کردند.

اسم

1: the military نیروی نظامی، ارتش

He served in the military.

او در ارتش خدمت می کند.

نمایش لغات هم خانواده با military

کلمات نزدیک به military

Militaries

جمع اسم military

Militaristic

(صفت) نظامی گرا

Militarization

(اسم - غیر قابل شمارش) نظامی کردن، اقدام نظامی

Militarize

(فعل) نظامی کردن یک منطقه، مسلح کردن

Militarizes

شکل حال ساده فعل Militarize

Militarized

شکل گذشته فعل Militarize

Militarizing

شکل استمراری فعل Militarize

scenario

Am /səˈnæriəʊ /volume_up

Br /səˈnɑːriəʊ /volume_up

اسم

1: شرح اقدامات یا رویدادهای احتمالی در آینده. سناریو

There are several possible scenarios.

چندین سناریوی احتمالی وجود دارد.

A nightmare scenario such as a Third World War

یک سناریو کابوس وار مانند جنگ جهانی سوم

Under any of these scenarios, the company will run into debt.

طبق هرکدام از این سناریوها، این شرکت با قرض مواجه خواهد شد.

2: سناریوی یک فیلم یا نمایش

نمایش لغات هم خانواده با scenario

کلمات نزدیک به scenario

Scenarios

جمع اسم Scenario

revolution

Am /ˌrevəˈluːʃn /volume_up

Br /ˌrevəˈluːʃn /volume_up

اسم

1: انقلاب

A socialist revolution

یک انقلاب سوسیالیستی

The shooting and killing of thirty people started a revolution.

شلیک و کشتن 30 نفر، انقلابی را به راه انداخت.

2: یک تغییر یا دگرگونی بزرگ در فکر، عقیده، راه، شرایط و ...

The sexual revolution of the 1960s

انقلاب جنسی دهه 1960

A technological revolution

یک انقلاب فناوری

3: حرکت دایره ای

The revolution of the earth around the sun was proposed by Copernicus.

حرکت دایره ای زمین به دور خورشید توسط کپرنیک مطرح شد.

نمایش لغات هم خانواده با revolution

کلمات نزدیک به revolution

Revolutionary

(صفت) انقلابی، انقلاب وار (revolutionary advances in medicine پیشرفت انقلاب گونه در پزشکی)

Revolutionaries

جمع اسم Revolutionary

Revolutionize

(فعل) تغییرات اساسی ایجاد کردن

Revolutionized

شکل گذشته فعل revolutionize

Revolutionizes

شکل حال ساده فعل revolutionize

Revolutionizing

شکل استمراری فعل revolutionize

Revolutions

جمع اسم Revolution

diminish

Am /dɪˈmɪnɪʃ /volume_up

Br /dɪˈmɪnɪʃ /volume_up

فعل

1: چیزی را از نظر وزن، اندازه، ارزش و .... کم کردن. از نظر وزن، اندازه، ارزش و... کم شدن. خرد شدن، تقلیل یافتن

The excessive heat diminished as the sun went down.

وقتی که خورشید غروب کرد، گرمای شدید کم شد(از شدت گرما کاسته شد).

The latest news from the battlefront confirms the report of diminishing military activity.

آخرین اخبار از جبهه جنگ گزارش ها درباره کاهش فعالیت های نظامی را تایید می کند.

Our diminishing supply of food was carefully wrapped and placed with the baggage.

منبع غذای در حال اتمام ما با احتیاط بسته بندی شد و در کنار بارها قرار گرفت.

نمایش لغات هم خانواده با diminish

کلمات نزدیک به diminish

Diminished

شکل گذشته فعل diminish

Diminishes

شکل حال ساده فعل diminish

Diminishing

شکل استمراری فعل diminish

Diminution

(اسم) تقلیل، کاهش

Diminutions

جمع اسم Diminution

Undiminished

(صفت) غیرقابل تقلیل

Diminished capacity (در بریتیش diminished responsibility)

(اسم) کسی که به خاطر بیماری ذهنی دست به جرمی زده ولی به خاطر بیماریش گناهکار شناخته نمی شود.

coherence

Am /kəʊˈhɪrəns /volume_up

Br /kəʊˈhɪərəns /volume_up

اسم – غیر قابل شمارش

1: شرایطی که در آن تمام اجزای چیزی با هم به صورت طبیعی یا عملی در ارتباطند. ارتباط، انسجام

Theories which lack ideological coherence

تئوری هایی که فاقد انسجام ایدئولوژیک هستند

There was no coherence between the first and the second half of the movie.

بین نیمه اول و دوم فیلم هیچ انسجامی وجود نداشت.

The points you make are fine, but the whole essay lacks coherence.

نکاتی که شما بیان می کنید خوب است، اما کل مقاله فاقد انسجام است.

نمایش لغات هم خانواده با coherence

کلمات نزدیک به coherence

Coherent

(صفت) (مربوط به نظر، بحث و غیره.) مربوط یا واضح (دارای ارتباط منطقی)، (در مورد یک شخص) توانا در فهم گفته های مردم (هوشیار بعد از یک حادثه)

Coherently

(قید) به طور مربوط

Incoherent

(صفت) نامنسجم، نامفهوم (مربوط به چیزی که شخصی می گوید)

Incoherently

(قید) به طور نامفهوم

suspend

Am /səˈspend /volume_up

Br /səˈspend /volume_up

فعل

1: متوقف کردن یک فعالیت چه به صورت دائمی و چه به صورت موقت. تعلیق کردن

The country's president has suspended the constitution and take total power.

رئیس جمهور این کشور قانون اساسی را تعلیق کرده و تمام قدرت را به دست گرفته است.

2: تعلیق کردن موقت کسی از مدرسه، کار و ...

She was suspended from school for fighting.

او به دلیل درگیری از مدرسه تعلیق شد.

3: آویزان کردن

It was very uncomfortable lying on the hospital bed with my legs suspended in the air.

دراز کشیدن روی تخت بیمارستان به طوری که پاهایم در هوا آویزان بود، خیلی ناراحت کننده بود.

4: معلق شدن بدون حرکتِ ذرات ریز جامد در هوا یا در یک مایع

A cloud of smoke was suspended in the air.

ابری از دود در هوا معلق شد.

نمایش لغات هم خانواده با suspend

کلمات نزدیک به suspend

Suspended

شکل گذشته فعل Suspend – (صفت) معلق

Suspending

شکل استمراری فعل suspend

Suspends

شکل حال ساده فعل suspend

Suspension

(اسم) تعلیق یا انفصال از خدمت (کسی از کارش)، وقفه، توقف، سیستم کمک فنر ماشین، (در شیمی) تعلیق یا شناوری یک جامد در یک مایع

Suspensions

جمع اسم Suspension

mature

Am /məˈtʊr /volume_up

Br /məˈtʃʊə(r) /volume_up

صفت

1: رفتاری مانند بزرگسالان بروز دادن

Jane is very mature for her age.

جین برای سنش خیلی بالغ است.

2: بالغ، باتجربه

I could tell that Mitch was mature from the way he persisted in his work.

از روش پافشاری میچ در کارش می توانستم بگویم که او آدم جاافتاده ای است.

The bond becomes mature in 10 years.

این پیوند در 10 سال بالغ می شود.

I could tell that Mitch was mature from the way he persisted in his work.

به طریقی که میچ در کارش پافشاری می کرد می توانم بگویم که او آدم پخته ای بود.

It is essential that you behave in a mature way in the business world.

لازم است که در دنیای کسب و کار به طریق پخته رفتار کنید.

فعل

1: رشد کردن یا پیشرفت کردن

Technology in this field has matured considerably over the last decade.

فناوری در این زمینه طی یک دهه گذشته رشد چشمگیری داشته است.

2: از نظر ذهنی و عاطفی رشد کردن به طوری که مسئولیت پذیر شود.

Girls are said to mature faster than boys.

گفته می شود که دختران سریع تر از پسران به بلوغ عقلی می رسند.

3: رشد کردن از نظر فیزیکی

Humans take longer to mature than most other animals.

انسان ها از بیشتر حیوانات دیگر دیرتر رشد می کنند.

نمایش لغات هم خانواده با mature

کلمات نزدیک به mature

Immature

(صفت) نابالغ، نارس، بی تجربه

Immaturity

(اسم - غیر قابل شمارش) نارسی، نابالغی

Maturation

(اسم - غیر قابل شمارش) بلوغ، رسیدن

Maturational

(صفت) بلوغی

Matured

شکل گذشته فعل mature

Matures

شکل حال ساده فعل mature

Maturing

شکل استمراری فعل mature

Maturity

(اسم - غیر قابل شمارش) بلوغ، کمال

assurance

Am /əˈʃʊrəns /volume_up

Br /əˈʃʊərəns /volume_up

اسم

1: اطمینان به معنی تضمین

She gave me her assurance that she would sign the contract immediately.

او به من اطمینان داد كه فوراً قرارداد را امضا خواهد كرد.

2: اطمینان به معنی داشتن اعتماد به نفس

Even at a very young age she showed a great deal of assurance.

حتی در سنین بسیار جوانی، اعتماد به نفس زیادی نشان داد.

3: نوعی بیمه که برای اتفاقاتی است که قطعاً رخ می دهد مانند مرگ و نه از نوع بیمه هایی که محتمل هستند مانند بیماری، آتشسوزی و ...

A life assurance company

یک شرکت بیمه زندگی

نمایش لغات هم خانواده با assurance

کلمات نزدیک به assurance

Assure

(فعل) مجاب کردن، اطمینان دادن، بیمه کردن

Assurances

جمع اسم Assurance

Assured

شکل گذشته فعل Assure – (صفت) مطمئن، مسلم (برای رُخ دادن)

Assuredly

(قید) مطمئناً

Assures

شکل حال ساده فعل Assure

Assuring

شکل استمراری فعل Assure

rigid

Am /ˈrɪdʒɪd /volume_up

Br /ˈrɪdʒɪd /volume_up

صفت

1: سفت یا سخت (بدون حرکت یا بدون خم شدن)، مستحکم

A rigid steel and concrete structure

یک سازه فولادی و بتنی مستحکم

2: سفت و محکم (تغییر نمی کند یا ترقیب نمی شود)

Rigid rules of behavior

قوانین رفتاری سفت و محکم

I keep to this rigid schedule.

من به این برنامه سفت و محکم ادامه می دهم.

نمایش لغات هم خانواده با rigid

کلمات نزدیک به rigid

Rigidities

جمع اسم Rigidity

Rigidity

(اسم) استحکام، سفتی

Rigidly

(قید) به صورت مستحکم

controversy

Am /ˈkɑːntrəvɜːrsi /volume_up

Br /ˈkɒntrəvɜːsi /volume_up

اسم

1: جدال و درگیری زیاد درباره چیزی معمولاً به خاطر اینکه آن چیز در زندگی بسیاری تاثیرگذار است یا برای عده زیادی مهم است. جدال، مباحثه، ستیزه

Reports in today's newspapers have added fuel to the controversy.

گزارش ها در روزنامه های امروز به بحث و جدال دامن زده است.

To cause controversy

باعث جدال شدن

The controversy surrounding his latest movie continues.

جنجال پیرامون آخرین فیلم او ادامه دارد.

نمایش لغات هم خانواده با controversy

کلمات نزدیک به controversy

Controversies

جمع اسم controversy

Controversial

(صفت) جنجالی، بحث برانگیز

Controversially

(قید) به صورت جنجالی

Uncontroversial

(صفت) غیرقابل بحث (بحثی در این موضوع نیست)

sphere

Am /sfɪr /volume_up

Br /sfɪə(r) /volume_up

اسم

1: کُره

The Earth is not a perfect sphere.

زمین یک کُره کامل نیست (شبیه بیضی است).

Doctors have replaced the top of his hip bone with a metal sphere.

پزشکان قسمت بالای استخوان لگن او را با کُره فلزی جایگزین کرده اند.

2: موضوع یا یک حوزه مربوط به علم، کار و ...

The political sphere

حوزه سیاسی

3: (با پسوند sphere) یک ناحیه ای که یک سیاره را احاطه کرده است.

Atmosphere

جَو

نمایش لغات هم خانواده با sphere

کلمات نزدیک به sphere

Spheres

جمع اسم sphere

Spherical

(صفت) کروی، مدور

Spherically

(قید) به صورت کروی

mediation

Am /ˌmiːdiˈeɪʃn /volume_up

Br /ˌmiːdiˈeɪʃn /volume_up

اسم – غیر قابل شمارش

1: پادرمیانی

Last-minute attempts at mediation failed.

تلاش های پایانی برای پادرمیانی شکست خورد.

In divorce cases where there are children, mediation is preferable to going to court.

در پرونده های طلاقی که در آن فرزند وجود دارد، پادرمیانی، به رفتن به دادگاه ترجیح دارد.

If you enter into mediation, both sides must agree on who oversees the process.

اگر وارد میانجی گری شوید، هر دو طرف باید روی کسی که بر این روند نظارت داشته باشد، موافق باشند.

نمایش لغات هم خانواده با mediation

کلمات نزدیک به mediation

Mediate

(فعل) وساطت کردن، پادر میانی کردن

Mediated

شکل گذشته فعل mediate

Mediates

شکل حال ساده فعل mediate

Mediating

شکل استمراری فعل mediate

format

Am /ˈfɔːrmæt /volume_up

Br /ˈfɔːmæt /volume_up

اسم

1: یک نقشه، طراحی یا توافق کلی از چیزی. قالب

The meeting will have the usual format - introductory session, group work and then a time for reporting back.

این جلسه از قالب معمول برخوردار خواهد بود - جلسه مقدماتی، کار گروهی و سپس زمانی برای ارائه گزارش.

2: فرمت فایل های کامپیوتری

The software can support files in a variety of formats.

این نرم افزار می تواند فایلهایی با فرمت های متنوعی را پشتیبانی کند.

3: شکل و اندازه یک کتاب، مجله و ...

The book is now available in a slightly smaller format.

این کتاب اکنون در اندازه های کمی کوچکتری در دسترس است.

فعل

1: فرمت کردن یک درایو

نمایش لغات هم خانواده با format

کلمات نزدیک به format

Formatted

شکل گذشته فعل Format – (صفت) قالب دار

Formatting

شکل استمراری فعل Format

Formats

شکل حال ساده فعل Format – جمع اسم Format

trigger

Am /ˈtrɪɡər /volume_up

Br /ˈtrɪɡə(r) /volume_up

فعل

1: باعث شروع چیزی شدن، راه انداختن

Some people find that certain foods trigger their headaches.

برخی از مردم متوجه می شوند که غذاهای خاصی باعث سردردشان می شود.

2: trigger something (off) باعث واکنش ناگهانی شدن

Nuts can trigger off a violent allergic reaction.

آجیل می تواند یک واکنش آلرژیک شدید ایجاد کند.

اسم

1: ماشه تفنگ

It's not clear who actually pulled the trigger.

هنوز مشخص نیست که چه کسی ماشه را کشیده است.

2: رویداد یا موقعیتی که باعث شروع چیزی می شود.

There are fears that the incident may be a trigger for more violence in the capital.

این نگرانی ها وجود دارد که این حادثه ممکن است شروعی برای خشونت بیشتر در پایتخت باشد.

نمایش لغات هم خانواده با trigger

کلمات نزدیک به trigger

Triggered

شکل گذشته فعل trigger

Triggering

شکل استمراری فعل trigger – (اسم) رهاسازی (مخصوصاً رها سازی یک درد گذشته)

Triggers

شکل حال ساده فعل trigger – جمع اسم trigger

qualitative

Am /ˈkwɑːlɪteɪtɪv /volume_up

Br /ˈkwɒlɪtətɪv /volume_up

صفت

1: مربوط به اینکه یک چیز چقدر خوب یا بد است. کیفی

Qualitative analysis

تحلیل کیفی

Is there any qualitative difference between these two DVD players?

آیا تفاوت کیفی بین این دو دستگاه پخش DVD وجود دارد؟

There are qualitative differences between the two products.

تفاوتهای کیفی بین این دو محصول وجود دارد.

نمایش لغات هم خانواده با qualitative

کلمات نزدیک به qualitative

Qualitatively

(قید) از نظر کیفی

portion

Am /ˈpɔːrʃn /volume_up

Br /ˈpɔːʃn /volume_up

اسم

1: یک بخش یا یک سهم از چیزی بزرگ

Only a small portion of the budget is spent on books.

تنها سهم اندکی از بودجه روی کتاب صرف شده است.

The central portion of the bridge collapsed.

بخش مرکزی این پُل فرو ریخته است.

2: پُرسِ غذا

The portions are very generous in this restaurant.

پُرس های این رستوران بسیار سخاوتمندانه هستند (خیلی پُر ملاته!).

فعل

1: تقسیم کردن به بخش ها یا سهم ها

The factory portions and packs over 12 000 meals a day.

این کارخانه بیش از 12000 وعده غذایی روزانه تقسیم و بسته بندی می کند.

نمایش لغات هم خانواده با portion

کلمات نزدیک به portion

Portions

جمع اسم Portion – شکل حال ساده فعل Portion

Portioned

شکل گذشته فعل Portion

Portioning

شکل استمراری فعل Portion

medium

Am /ˈmiːdiəm /volume_up

Br /ˈmiːdiəm /volume_up

صفت

1: متوسط، معتدل

Cook over a medium heat for 15 minutes.

برای مدت زمان 15 دقیقه روی حرارت متوسط بپزید.

A girl of medium height

یک دختر با قد متوسط

I take a medium size in clothes.

من سایز متوسط در لباس ها را برمی دارم.

2: (در خصوص پختن یا سرخ کردن یا کباب کردن گوشت) نیم پز

Would you like your steak rare, medium, or well done?

آیا مایلید تا استیک شما خیلی خام، نیم پز یا خیلی پخته باشد؟

اسم

1: راه تبادل اطلاعات با مردم. رسانه

The medium of radio/television

مدیوم رادیو/تلویزیون

2: ماده ای که چیزی در آن کِشت می شود یا زندگی میکند. محیط کشت

Compost is an excellent growing medium.

کمپوست یک محیط روییدن عالی است.

3: روش یا راه بیان چیزی. وسیله بیان

The medium of paint

مدیوم نقاشی

نمایش لغات هم خانواده با medium

کلمات نزدیک به medium

Media

جمع اسم medium

Mediums

جمع اسم medium

coincide

Am /ˌkoʊɪnˈsaɪd /volume_up

Br /ˌkəʊɪnˈsaɪd /volume_up

فعل

1: (در مورد دو یا چند رویداد) مصادف شدن. منطبق شدن. همزمان شدن

Because Pete's and Jim's working hours coincide, and they live in the same vicinity, they depart from their homes at the same time.

از آنجایی که ساعات کاری پِت و جیم با هم همزمان است و از آنجایی که در همسایگی هم سکونت دارند، خانه هایشان را در یک زمان ترک می کنند.

2: (در خصوص ایده، نظر و ...) شبیه هم بودن. مثل هم بودن

My verdict on the film coincides with Adele's.

نظر من در مورد آن فیلم با اَدِل مطابقت دارد.

3: (در مورد اشیا، مکان ها و ...) به هم رسیدن، منطبق شدن

If these triangles were placed one on top of the other, they would coincide.

اگر این مثلث ها روی یکدیگر قرار می گرفتند، بر هم منطبق می شدند.

نمایش لغات هم خانواده با coincide

کلمات نزدیک به coincide

Coincided

شکل گذشته فعل coincide

Coincides

شکل حال ساده فعل coincide

Coinciding

شکل استمراری فعل coincide

Coincidence

(اسم) تصادف، همزمانی، شانس یا اقبال

Coincidences

جمع اسم Coincidence

Coincident

(صفت) همزمان

Coincidental

(قید) به صورت همزمان

violation

Am /ˌvaɪəˈleɪʃn /volume_up

Br /ˌvaɪəˈleɪʃn /volume_up

اسم

1: اقدامی علیه یک قانون و غیره یا خودداری کردن از اطاعت کردن یک قانون و غیره. نقض

He claimed that the way he'd been treated was a gross violation of his human rights.

او ادعا كرد كه نحوه برخورد با او نقض فاحش حقوق بشر است.

It was clear that they had not acted in violation of the rules.

واضح بود كه آنها در جهت نقض مقررات عمل نكرده اند.

2: اقدام به آسیب زدن یا نابود کردن یک مکان مقدس یا خاص. بی حرمتی

This was a violation of a sacred space.

این یک به حرمتی به فضای مقدس بود.

3: اقدام به تجاوز جنسی

نمایش لغات هم خانواده با violation

کلمات نزدیک به violation

Violate

(فعل) نقض کردن، هتک حرمت کردن - تجاوز کردن به یک ملک - تجاوز کردن به کسی

Violated

شکل گذشته فعل violate

Violates

شکل حال ساده فعل violate

Violating

شکل استمراری فعل violate

Violations

جمع اسم Violation

device

Am /dɪˈvaɪs /volume_up

Br /dɪˈvaɪs /volume_up

اسم

1: یک ماشین یا یک وسیله خاصی که برای هدف خاصی اختراع شده است. دستگاه (با واژه devise به معنی ابداع کردن یا تدبیر کردن اشتباه گرفته نشود. تلفظ آن نیز به صورت dɪˈvaɪz در هر دو نوع امریکن و بریتیش است.)

The new devices will be installed at US airports.

این دستگاه های جدید در فرودگاه های آمریکا نصب خواهد شد.

2: روشی که برای ایجاد تاثیر خاصی استفاده می شود.

Her cool manner is just a device to avoid having to talk to people.

رفتار سرد او تنها روشی است برای خودداری از حرف زدن با مردم.

3: بمب یا مواد منفجره دیگر

It was the world's first atomic device.

این اولین بمب اتمی جهان بود.

نمایش لغات هم خانواده با device

کلمات نزدیک به device

Devices

جمع اسم Device

insight

Am /ˈɪnsaɪt /volume_up

Br /ˈɪnsaɪt /volume_up

اسم

1: تواناییِ داشتن درک واضح، عمیق و گاهی اوقات آنی، از یک موقعیت یا مشکل پیچیده. بینش، بصیرت

There are many valuable insights in her book.

بینش های ارزشمند بسیاری در کتاب او وجود دارد.

I hope you have gained some insight into the difficulties we face.

امیدوارم شما در مورد دشواری هایی که با آن روبرو شده ایم، کمی بصیرت کسب کرده باشید.

His book offers some fresh insights into the events leading up to the war.

کتاب او فهم تازه ای از وقایع منتهی به جنگ ارائه می دهد.

نمایش لغات هم خانواده با insight

کلمات نزدیک به insight

Insightful

(صفت) بصیر

Insights

جمع اسم Insight

refine

Am /rɪˈfaɪn /volume_up

Br /rɪˈfaɪn /volume_up

فعل

1: چیزی را خالص کردن یا ارتقاء دادن مخصوصاً با برداشتن مواد اضافه. خالص کردن، پالایش کردن

The process of refining oil produces several useful chemicals.

فرآیند پالایش روغن چندین ماده شیمیایی مفید تولید می کند.

2: یک نظر، روش، سیستم و غیره را با انجام تغییرات کوچک ارتقاء دادن. اصلاح کردن

She has refined her playing technique over the years.

او تکنیک بازی کردن خود را در طول سال ها اصلاح کرده است.

This theory still needs a little refining.

این تئوری هنوز به کمی تصحیح نیاز دارد.

نمایش لغات هم خانواده با refine

کلمات نزدیک به refine

Refined

شکل گذشته فعل refine – (صفت) تصفیه شده، (مربوط به یک شخص) بسیار مودب

Refinement

(اسم) پالایش، تصفیه، (مربوط به یک شخص) فرهیختگی

Refinements

جمع اسم Refinement

Refines

شکل حال ساده فعل refine

Refining

شکل استمراری فعل refine

devoted

Am /dɪˈvəʊtɪd /volume_up

Br /dɪˈvəʊtɪd /volume_up

صفت

1: بسیار علاقه مند و وفادار. فداکار، فدایی

A devoted fan/husband

یک طرفدار/شوهر فداکار

Lucy is devoted to her cats.

لوسی به گربه هایش بسیار علاقه دارد.

In real life the star of the film is a devoted husband and father.

در زندگی واقعی، این ستاره فیلم یک شوهر و پدر فداکار است.

نمایش لغات هم خانواده با devoted

کلمات نزدیک به devoted

Devote

(فعل) فدا کردن، اختصاص دادن، وقف کردن

Devoted

شکل گذشته فعل Devote – (صفت)

Devotedly

(قید) فداکارانه

Devotes

شکل حال ساده فعل devote

Devoting

شکل استمراری فعل devote

Devotion

(اسم) فداکاری، وفاداری، پرستش

Devotions

جمع اسم Devotion

team

Am /tiːm /volume_up

Br /tiːm /volume_up

اسم

1: تیم ورزشی، تیم کاری

They play volleyball for the national team.

آن های برای تیم ملی والیبال بازی می کنند.

She leads a research team of twenty scientists.

او یک تیم تحقیقاتی شامل بیست دانشمند را رهبری می کند.

فعل

1: تشکیل دادن یک تیم - همکاری کردن

Lang teamed with Draper to develop the vaccine

لانگ برای تهیه واکسن با دراپر همکاری کرد.

نمایش لغات هم خانواده با team

کلمات نزدیک به team

Teamed

شکل گذشته فعل team

Teaming

شکل استمراری فعل team

Teams

شکل حال ساده فعل team – جمع اسم team

overlap

Am /ˌəʊvərˈlæp /volume_up

Br /ˌəʊvəˈlæp /volume_up

فعل

1: پوشش دادن چیزی به صورت جزئی و با رفتن به لبه آن.

The floor was protected with overlapping sheets of newspaper.

کف خانه با ورقه های روی هم افتاده روزنامه (لبه روزنامه های به هم چسبیده است) محافظت شده بود (از سرما و ...).

2: دو یا چند موضوع، فعالیت یا بازه زمانی که با هم اشتراکاتی دارند.

My musical tastes don't overlap with my brother's at all.

سلایق موسیقی من به هیچ وجه با برادرم مشترک نیست.

3: همپوشانی در بازی فوتبال به این صورت که توپ را به یک بازیکن دیگر از تیم می دهید و پشت سر او حرکت می کنید تا توپ را برای بار دیگر دریافت کنید.

اسم

1: زمینه مشترک از یک علاقه، بحث علمی و غیره یا قسمت مشترک بین دو چیز یا فعالیت

There are some overlaps between the products of the two companies.

بین محصولات این دو شرکت زمینه مشترک وجود دارد.

The roof tiles will need an overlap of several centimetres.

کاشی های سقفی به همپوشانی چند سانتی متری نیاز دارند.

2: همپوشانی در فوتبال

نمایش لغات هم خانواده با overlap

کلمات نزدیک به overlap

Overlapped

شکل گذشته فعل overlap

Overlapping

شکل استمراری فعل overlap – (صفت) روی هم افتاده

Overlaps

شکل حال ساده فعل overlap – جمع اسم overlap

attain

Am /əˈteɪn /volume_up

Br /əˈteɪn /volume_up

فعل

1: دستیابی به چیزی یا موفقیت در چیزی

We need to identify the best ways of attaining our goals.

ما نیاز داریم تا بهترین راه برای دستیابی به اهدافمان را شناسایی کنیم.

India attained independence in 1947, after decades of struggle.

هند بعد از دهه های تقلا، در سال 1947 به استقلال دستیافت.

The cheetah can attain speeds of up to 97 kph.

چیتا می تواند به سرعت بالای 97 کیلومتر بر ساعت دست یابد.

نمایش لغات هم خانواده با attain

کلمات نزدیک به attain

Attainable

(صفت) در دسترس، دستیافتنی

Attained

شکل گذشته فعل attain

Attaining

شکل استمراری فعل attain

Attainment

(اسم) دستیابی

Attainments

جمع اسم Attainment

Attains

شکل حال ساده فعل attain

Unattainable

(صفت) غیرقابل دستیابی

restraint

Am /rɪˈstreɪnt /volume_up

Br /rɪˈstreɪnt /volume_up

اسم

1: رفتار آرام و کنترل شده. خویشتن داری، خودداری

Social restraints on drinking alcohol

خودداری های اجتماعی در مصرف مشروبات الکلی

2: چیزی که آزادی یک فرد یا یک چیز را محدود می کند یا مانع رشد یا پیشرفت آن می شود. محدودیت

Lack of space is the main restraint on the firm's expansion plans.

کمبود فضا محدودیت اصلی برنامه های توسعه شرکت است.

They said that they would fight without restraint for what they wanted.

آن ها اعلام کردند که بدون محدودیت برای آنچه می خواهند، خواهند جنگید.

3: keep/place sb under restraint نگه داری یک شخص شرور به طریقی که از تردد آزادانه او جلوگیری شود.

The two prisoners were kept under restraint while they were transported between prisons.

این دو زندانی هنگامی که بین زندانها منتقل می شدند، تحت مراقبت قرار داشتند.

نمایش لغات هم خانواده با restraint

کلمات نزدیک به restraint

Restrain

(فعل) خودداری کردن، مهار کردن

Restrained

شکل گذشته فعل restrain

Restraining

شکل استمراری فعل restrain

Restrains

شکل حال ساده فعل restrain

Restraints

جمع اسم Restraint

Unrestrained

(صفت) بدون محدودیت

inherent

Am /ɪnˈherənt /volume_up

Br /ɪnˈherənt /volume_up

صفت

1: ذاتی، طبیعی

I have an inherent distrust of lawyers.

من بی اعتمادی ذاتی به وکلا دارم.

The drug has certain inherent side effects.

این دارو تاثیرات جانبی قطعی طبیعی دارد.

Violence is inherent in our society.

خشونت در جامعه ما طبیعی است.

نمایش لغات هم خانواده با inherent

کلمات نزدیک به inherent

Inherently

(قید) ذاتاً

route

Am /ruːt /volume_up

Br /ruːt /volume_up

اسم

1: راه یا مسیر بین دو مکان

The route we had planned took us right across Greece.

مسیری که برنامه ریزی کرده بودیم مستقیم ما را به یونان رساند.

2: روشی برای دستیابی به چیزی

A college education is often the best route to a good job.

تحصیلات دانشگاهی معمولاً بهترین مسیر برای یک کار خوب است.

3: (در آمریکا) خیابان اصلی

Route 66

خیابان 66

فعل

1: فرستادن چیزی به جایی از یک مسیر خاص

The flight to Sydney is routed via Tokyo.

پرواز به سیدنی از طریق توکیو انجام می شود.

Deliveries are routed via way of London.

تحویل ها از طریق لندن انجام می شود.

نمایش لغات هم خانواده با route

کلمات نزدیک به route

Routed

شکل گذشته فعل route

Routes

جمع اسم route – شکل حال ساده فعل route

Routing

شکل استمراری فعل route – (اسم) مسیریابی

protocol

Am /ˈprəʊtəkɑːl /volume_up

Br /ˈprəʊtəkɒl /volume_up

اسم

1: سیستمی از قوانین و رفتارهای پذیرفته شده که برای مراسم یا موضوعات رسمی استفاده می شود. پروتکل

Diplomatic protocol

پروتکل دیپلماتیک

2: توافقنامه بین المللی رسمی. پیوندنامه، توافقنامه

The Geneva Protocol of 1925 prohibits the use of poisonous gases in war.

توافقنامه ژنو در سال 1925، استفاده از گازهای مسموم در جنگ را ممنوع اعلام کرده است.

3: (در علم) قوانینی که برای یک مطالعه علمی یا انجام یک درمان دنبال می شود.

Medical protocol

پروتکل پزشکی

4: پیش نویس یک توافقنامه که بعد از تکمیل شدن agreement نامیده می شود.

The first Geneva Protocol

اولین پیشنویس توافق ژنو

نمایش لغات هم خانواده با protocol

کلمات نزدیک به protocol

Protocols

جمع اسم Protocol

found

Am /faʊnd /volume_up

Br /faʊnd /volume_up

فعل

1: بنیان نهادن، تاسیس کردن (با گذشته فعل find یعنی found به معنی پیدا کردن اشتباه گرفته نشود. این یک واژه متفاوت ولی با تلفظ و نگارش یکسان است)

She left a large sum of money in her will to found a wildlife sanctuary.

او مقدار زیادی پول برای تاسیس یک پناه گاه حیات وحش در وصیتنامه اش برجای گذاشت.

Their marriage was founded on love and mutual respect.

ازدواج آنها براساس عشق و احترام متقابل بنا شده است.

Her family founded the college in 1895.

خانواده او این دانشگاه را در سال 1895 بنا نهادند.

نمایش لغات هم خانواده با found

کلمات نزدیک به found

Founds

شکل حال ساده فعل found

Founded

شکل گذشته فعل found

Founding

شکل استمراری فعل found

Foundation

(اسم) اساس، پایه، زیربنا

Foundations

جمع اسم Foundation

duration

Am /duˈreɪʃn /volume_up

Br /djuˈreɪʃn /volume_up

اسم – غیر قابل شمارش

1: مدت زمان، طول

The school was used as a hospital for the duration of the war.

این مدرسه به عنوان یک بیمارستان در طول جنگ استفاده می شد.

A contract of three years duration

قراردادی به مدت سه سال

2: for the duration تا پایان یک موقعیت خاص مخصوصاً جنگ

His wife and children had gone for the duration to the sanctuary to escape the bombs.

همسر و فرزندان او برای فرار از بمب ها تا پایان جنگ به پناهگاه رفته بودند.

نمایش لغات هم خانواده با duration

کلمات نزدیک به duration

Durative

(صفت) ماندگار

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها