koobdar.ir

وبسایت آموزشی کوبدار

صفحه اصلی زبان انگلیسی دیکشنری کوبدار کامپیوتر و برنامه نویسی برق و الکترونیک
ورود/ثبت نام تماس با ما جستجو در سایت
معنی کوبدار چیست؟
ورود به حساب کاربری ارتباط با ما

مجله آموزشی کوبدار برگ درخت کوبدار

koobdar.ir

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

گروه هفتم از لغات ضروری آیلتس و تافل با ترجمه فارسی | آموزش 570 واژه آکادمیک

لیست لغات گروه هفتم از مجموعه آموزشی آیلتس و تافل:

  • intervention
  • .
  • confirmed
  • .
  • definite
  • .
  • classical
  • .
  • chemical
  • .
  • voluntary
  • .
  • release
  • .
  • visible
  • .
  • finite
  • .
  • publication
  • .
  • channel
  • .
  • file
  • .
  • thesis
  • .
  • equipment
  • .
  • disposal
  • .
  • solely
  • .
  • deny
  • .
  • identical
  • .
  • submitted
  • .
  • grade
  • .
  • phenomenon
  • .
  • paradigm
  • .
  • ultimately
  • .
  • extract
  • .
  • survive
  • .
  • converted
  • .
  • transmission
  • .
  • global
  • .
  • inferred
  • .
  • guarantee
  • .
  • advocate
  • .
  • dynamic
  • .
  • simulation
  • .
  • topic
  • .
  • insert
  • .
  • reverse
  • .
  • decades
  • .
  • comprise
  • .
  • hierarchical
  • .
  • unique
  • .
  • comprehensive
  • .
  • couple
  • .
  • mode
  • .
  • differentiation
  • .
  • eliminate
  • .
  • priority
  • .
  • empirical
  • .
  • ideology
  • .
  • somewhat
  • .
  • aid
  • .
  • foundation
  • .
  • adults
  • .
  • adaptation
  • .
  • quotation
  • .
  • contrary
  • .
  • media
  • .
  • successive
  • .
  • innovation
  • .
  • prohibited
  • .
  • isolated
برای دانلود گروه هفتم از لغات آیلتس و تافل در غالب پی دی اف روی این لینک کلیک کنید. توجه داشته باشید که این فایل های pdf صرفاً جنبه مرور برایتان داشته باشد و آموزش اصلی را از داخل سایت دنبال کنید چون علاوه بر بروزرسانی ها و افزودن ابزارهای جدید یادگیری در سایت، تلفظ های صوتی و کلمات هم خانواده در فایل های پی دی اف وجود ندارد.

نکته: چنانچه اگر نتوانستید فایل ها را با استفاده از دانلود منیجر دریافت کنید، مطابق تصویر زیر، ابتدا وارد قسمت Options دانلود منیجر شده و سپس روی تَب General کلیک کنید و بعد از آن مرورگری را که با استفاده از آن وارد وبسایت ما شده اید را با برداشتن تیک آن موقتاً غیر فعال کنید و سپس با کلیک روی لینک های دانلود اقدام به دریافت فایل نمایید تا خود مرورگر اقدام به دانلود فایل ها نماید.

راهنمای دانلود
FYI: مجموعه آموزشی پیش رو تنها برای مطالعه شخصی زبان آموز مجاز است و هر گونه کپی برداری و انتشار این مجموعه مجاز نیست.
intervention

Am /ˌɪntərˈvenʃn /volume_up

Br /ˌɪntəˈvenʃn /volume_up

اسم

1: مداخله، پا در میانی

Calls for government intervention to save the steel industry

درخواست ها برای مداخله دولت جهت نجات صنعت فولاد

Half the people questioned said they were opposed to military intervention (in the civil war).

نیمی از افراد مورد سؤال گفتند که آنها با مداخله نظامی (در جنگ داخلی) مخالف هستند.

They’re calling for urgent UN intervention.

آنها خواستار مداخله فوری سازمان ملل هستند.

نمایش لغات هم خانواده با intervention

کلمات نزدیک به intervention

Intervene

(فعل) مداخله کردن، پادرمیانی کردن، فاصله خوردن یا فاصله افتادن (بین دو رویداد)

Intervened

شکل گذشته فعل Intervene

Intervenes

شکل حال ساده فعل Intervene

Intervening

شکل استمراری فعل Intervene

Interventions

جمع اسم Intervention

confirm

Am /kənˈfɜːrm /volume_up

Br /kənˈfɜːm /volume_up

فعل

1: تایید کردن، تصدیق کردن

His guilty expression confirmed my suspicions

ظاهرِ گناهکارِ او سوء زن های مرا تایید کرد.

The way Victor talked back to his mother confirmed that he was defiant.

جوری که ویکتور جواب مادرش را داد تایید کرد که او نافرمان است.

A probe of the criminal's background confirmed that he had been in jail numerous times.

کند و کاو ها در مورد پیشینه آن مجرم تایید کرد که او چندیدن بار در زندان بوده است.

Years of research confirmed the theory that smoking is harmful.

سال ها تحقیق، آن تئوری را تایید کرد که سیگار کشیدن زیان بار است.

2: تثبیت کردن

I'm very happy to confirm you in your post.

من برای تثبیت شما در مقامتان بسیار خوشحالم.

نمایش لغات هم خانواده با confirm

کلمات نزدیک به confirm

Confirmation

(اسم) تایید، تصدیق (به صورت یک نامه یا بیانیه رسمی)، تایید (به معنی اثبات)، شهادت (مراسمی که در آن کسی شهادت ورود به یک دین را ادا می کند و به آن دین می پیوندد)

Confirmations

جمع اسم Confirmation

Confirmed

شکل گذشته فعل confirm – (صفت) پا بر جا (در مرود یک عادت یا یک روش زندگی)

Confirming

شکل استمراری فعل confirm

Confirms

شکل حال ساده فعل confirm

definite

Am /ˈdefɪnət /volume_up

Br /ˈdefɪnət /volume_up

صفت

1: قطعی (مطلق، مطمئن یا واضح)

The date for the meeting is now definite: 5 March.

اکنون تاریخ ملاقات قطعی است: پنجم مارس.

We need a definite answer by tomorrow.

ما تا فردا به جواب قطعی نیاز داریم.

There was a definite feeling that things were getting worse.

یک احساس واضحی که اوضاع داشت بدتر میشد وجود داشت.

اسم

1: چیزی که مطمئنا رُخ می دهد.

Let's make the 9th a definite - we'll have dinner and then go to the movies.

بیایید نهم را قطعی کنیم، شام می خریم و سپس به سراغ فیلم ها می رویم.

She's a definite for the Olympic team.

او برای تیم المپیک قطعی است (حتما حضور دارد).

نمایش لغات هم خانواده با definite

کلمات نزدیک به definite

Definites

جمع اسم definite

Definitely

(قید) قطعاً

Definitive

(صفت) قطعی، نهایی

Indefinite

(صفت) نا معین، غیر واضح

Indefinitely

(قید) نامحدود (برای یک بازه زمانی بدون یک پایان ثابت: The negotiations have been postponed indefinitely. مذاکرات به طور نامحدود به تعویق افتاده است.)

classical

Am /ˈklæsɪkl /volume_up

Br /ˈklæsɪkl /volume_up

صفت

1: (در خصوص هنر، موسیقی و ...) سنتی در استایل یا فُرم، بر اساس روشی که زمان های گذشته ایجاد شده. سنتی، باستانی

I tend to listen to pop music rather than classical.

من مایلم تا به موسیقی پاپ گوش دهم تا سنتی

2: برای توصیف چیزی که به دلیل استایل ساده و سنتی جذاب است. کلاسیک

I love the classical lines of his dress designs.

من عاشق خطوط کلاسیکِ طراحی های لباس او هستم.

3: باستانی

The classical world

جهانِ باستانی

4: (مربوط به زبان) مربوط به فُرم سخن گفتن و نوشتن یک زبان در زمان قدیم. کلاسیک

Classical Arabic

عربی کلاسیک

نمایش لغات هم خانواده با classical

کلمات نزدیک به classical

Classic

(صفت) با کیفیت - خیلی خنده دار یا خیلی بد یا خیلی آزار دهنده – معمول - باستانی یا کلاسیک

Classically

(قید) به صورت کلاسیک

Classics

(اسم) ادبیات باستانی

chemical

Am /ˈkemɪkl /volume_up

Br /ˈkemɪkl /volume_up

صفت

1: شیمیایی

A chemical element

یک المان شیمیایی

All chemical weapons facilities will be deactivated.

کلیه امکانات تسلیحات شیمیایی غیرفعال می شوند.

اسم

1: ماده شیمیایی

The body produces chemicals that are natural painkillers.

بدن مواد شیمیایی تولید می کند که ضدِ دردِ طبیعی است.

نمایش لغات هم خانواده با chemical

کلمات نزدیک به chemical

Chemically

(قید) از نظر شیمیایی

Chemicals

جمع اسم Chemical

voluntary

Am /ˈvɑːlənteri /volume_up

Br /ˈvɒləntri /volume_up

صفت

1: داوطلب، داوطلبانه

Voluntary workers

کارگران داوطلب

I do some voluntary work at the local hospital.

من کمی کار داوطلبانه در این بیمارستان محلی انجام می دهم.

He works in the voluntary sector.

او در بخش داوطلبانه فعالیت می کند.

نمایش لغات هم خانواده با voluntary

کلمات نزدیک به voluntary

Voluntarily

(قید) به صورت داوطلبانه

Volunteer

(اسم) داوطلب – (فعل) داوطلب شدن

Volunteering

شکل استمراری فعل Volunteer

Volunteered

شکل گذشته فعل Volunteer

Volunteers

شکل حال ساده فعل Volunteer – جمع اسم Volunteer

release

Am /rɪˈliːs /volume_up

Br /rɪˈliːs /volume_up

فعل

1: آزاد کردن

He was released from prison after serving two years of a five-year sentence.

او بعد از سپری کردن دو سال از 5 سال محکومیتش، آزاد شده است.

2: یک وسیله را از یک موقعیت ثابت جابجا کردن طوری که آزادانه حرکت کند.

He released the handbrake and the car jumped forwards.

او ترمز دستی را آزاد کرد و ماشین به سمت جلو پرید.

3: پرتاب بمب یا موشک

The plane released its bombs at 10,000 feet.

آن هواپیما بمب هایش را در ارتفاع 10 هزار فوت رها کرد.

4: بیان احساسی که سعی می کردید پنهاد کنید.

He punched the pillow in an effort to release his anger.

او در تلاشی برای رها کردن خشمش، به بالِش مشت زد.

5: اجازه دادن به چیزی برای نمایش در ملاء عام یا برای استفاده عموم. منتشر کردن

The mayor has released a statement explaining the reasons for his resignation.

شهردار بیانیه ای را منتشر کرده است که دلایل استعفای وی را توضیح می دهد.

6: منتشر کردن یک فیلم، موسیقی و ...

The band's latest album will be released next week.

آخرین آلبوم این گروه هفته آینده منتشر خواهد شد.

اسم – غیر قابل شمارش

1: رهایی، خلاصی

She can expect an early release from prison.

او می تواند منتظر یک آزادی زودهنگام از زندان باشد.

A sense of release after the exam

حس رهایی بعد از امتحان

2: پخش، انتشار

The new software is planned for release in April.

این نرم افزار جدید برای انتشار در ماه آپریل طرح ریزی شده است.

3: رهایی گاز، ماده شیمیایی و ... از یک محفظه - انتشار

The release of carbon dioxide into the atmosphere

انتشار کربن دی اُکسید داخل اتمسفر

نمایش لغات هم خانواده با release

کلمات نزدیک به release

Released

شکل گذشته فعل release

Releases

شکل حال ساده فعل release

Releasing

شکل استمراری فعل release

visible

Am /ˈvɪzəbl /volume_up

Br /ˈvɪzəbl /volume_up

صفت

1: قابل رویت

The ship was barely visible through the dense fog.

کشتی در میان مه غلیظ به سختی قابل رویت بود.

Before the stars are visible, the sky has to become quite dark.

قبل از اینکه ستاره ها قابل مشاهده شوند، آسمان باید شروع به تاریک شدن کند.

You need a powerful lens to make some germs visible.

شما به لنزهای قدرتمندی نیاز دارید تا برخی میکروب ها را قابل رویت کنید.

2: واضح و قابل فهم

There was a visible change in his mood.

تغییرات واضحی در رفتار او وجود داشت.

نمایش لغات هم خانواده با visible

کلمات نزدیک به visible

Visibility

(اسم - غیر قابل شمارش) قدرت دید یا وسعت دید، دید

Visibly

(قید) بطور مرئی

Invisible

(صفت) نامرئی

Invisibility

(اسم - غیر قابل شمارش) ناپیدایی

finite

Am /ˈfaɪnaɪt /volume_up

Br /ˈfaɪnaɪt /volume_up

صفت

1: محدود

The funds available for the health service are finite.

بودجه در دسترس برای خدمات درمانی محدود است.

A finite number of possibilities

تعداد محدودی از احتمالات

2: (گرامر - فعل) فعلی که زمان وقوع (گذشته، حال، آینده و ...) یا تعداد (مفرد یا جمع) یا ضمایر شخصی (اول شخص یا دوم شخص) را معلوم می کند. فعل مُعَین برای نمونه، is, are, was, were شکل‎های معین فعل to be هستند و در مقابل been, be شکل‎های نامعینی از فعل to be هستند.

In the following sentence 'go' is finite: 'I often go to the cinema.'

در جمله I often go to the cinema ، فعل go، فعل معین است. (چون زمان وقوع کار را معین می کند)

نمایش لغات هم خانواده با finite

کلمات نزدیک به finite

Infinite

(صفت) نامحدود

Infinitely

(قید) به صورت نامحدود

publication

Am /ˌpʌblɪˈkeɪʃn /volume_up

Br /ˌpʌblɪˈkeɪʃn /volume_up

اسم

1: انتشار کتاب، مجله و ...

The publication date

تاریخ انتشار

There has been a delay in the book's publication.

تاخیری در انتشار این کتاب وجود داشته است.

The catalogue will be ready for publication in September.

این کاتالوگ برای انتشار در ماه سپتامبر آماده خواهد شد.

نمایش لغات هم خانواده با publication

کلمات نزدیک به publication

Publications

جمع اسم Publication

channel

Am /ˈtʃænl /volume_up

Br /ˈtʃænl /volume_up

اسم

1: کانال تلویزیون

Sports channel

کانال های ورزشی

2: محل عبور آب یا مایعات دیگر. کانال

The boats all have to pass through this narrow channel.

همه قایق ها مجبورند از میان این کانال باریک عبور کنند.

3: یک راه برای برقراری ارتباط بین افراد یا انجام کاری

We must open the channels of communication between the two countries.

ما باید راه های ارتباطی بین این دو کشور را باز کنیم.

Complaints should be made through the usual channels.

شکایات باید از طریق راه های معمول انجام شود.

4: یک مسیر یا راه در یک فرودگاه برای شناسایی موارد همراه مسافر و وسایلش

If you have nothing to declare, go through the green channel.

اگر چیزی برای شناسایی ندارید از میان کانال سبز عبور کنید.

فعل

1: هدایت کردن چیزی به سمت مکان یا موقعیتی خاص

Ditches were constructed to channel water away from the buildings.

خندق هایی برای هدایت آب به دور از ساختمانها ساخته شده اند.

Money for the project will be channeled through local government.

پول برای این پروژه از طریق دولت محلی هدایت می شود.

2: مشابه کس دیگری رفتار کردن

When he sang, he would channel Nat King Cole.

وقتی آواز می خواند، مانند نات کینگ کول بود.

نمایش لغات هم خانواده با channel

کلمات نزدیک به channel

Channeled

شکل گذشته فعل channel

Channeling

شکل استمراری فعل channel

Channels

شکل حال ساده فعل channel – جمع اسم channel

file

Am /faɪl /volume_up

Br /faɪl /volume_up

اسم

1: محفظه ای که برای ذخیره کاغذ ها، نامه ها و اسناد به طریق نظم یافته استفاده می شود مخصوصاً در ادارات. (در ایران به نام زونکن می شناسند)

We keep your records on file for five years.

ما سوابق شما را به مدت پنج سال در فایل نگه می داریم.

Make a file for these documents and write 'finance' on the tab.

یک فایل برای این اسناد ایجاد کن و (عنوان) اقتصادی را روی آن بنویس.

2: (در کامپیوتر) فایل

Every file on the same disk must have a different name.

فایل های روی یک دیسک باید نام متفاوت داشته باشند.

3: پرونده

The police have opened a file on local burglaries.

پلیس یک پرونده برای دزدی های محلی باز کرده است.

4: (ابزار) سوهان (برای چوب، فلز و ...)

Nail file

سوهان ناخن

5: یک صف از انسان ها یا حیوانات پشت سر هم

They were horrified to see files of ants marching through the kitchen.

آنها از دیدن صفوف مورچه های در حال عبور از آشپزخانه وحشت داشتند.

فعل

1: ذخیره کردن اطلاعات به طریق خاص و با احتیاط. بایگانی کردن

Please file it in my ‘Research’ file.

لطفاً این را در پرونده تحقیقاتی من بایگانی کنید.

2: (در قانون) به ثبت رساندن شکایت، دادخواست دادن

The police filed charges against the two suspects.

پلیس علیه این دو مظنون اتهاماتی به ثبت رساند.

To file for divorce

دادخواست دادن برای طلاق

3: در صف حرکت کردن

The doors of the museum opened and the visitors began to file in.

درهای موزه باز شد و بازدید کنندگان با صف وارد شدند.

4: سوهان زدن یک فلز یا چوب

نمایش لغات هم خانواده با file

کلمات نزدیک به file

Filed

شکل گذشته فعل file

Files

شکل حال ساده فعل file – جمع اسم file

Filing

شکل استمراری فعل file – (اسم) بایگانی - بُراده های سوهان زده شده ی یک فلز

Filings

جمع اسم Filing

thesis

Am /ˈθiːsiːz /volume_up

Br /ˈθiːsɪs /volume_up

اسم

1: پایان نامه، رساله دکتری، تِز

Students must submit a thesis on an agreed subject within four years.

دانشجویان باید در طول 4 سال روی موضوع توافقی یک پایان نامه تسلیم کنند.

A doctoral thesis (= for a PhD)

رساله دکتری

2: ایده، نظر یا تئوری اصلی یک نفر، گروه، یک نوشته، بیانیه و ... تِز

Their main thesis was that war was inevitable.

تز اصلی آنها این بود که جنگ اجتناب ناپذیر بود.

نمایش لغات هم خانواده با thesis

کلمات نزدیک به thesis

Theses

جمع اسم thesis

equipment

Am /ɪˈkwɪpmənt /volume_up

Br /ɪˈkwɪpmənt /volume_up

اسم – غیر قابل شمارش

1: تجهیزات

A useful piece of equipment for the kitchen

یک نمونه مفید از تجهیزات برای آشپزخانه

Electrical equipment

تجهیزات الکترونیکی

Radar equipment is used to detect enemy aircraft.

تجهیزات راداری برای شناسایی هواپیمای دشمن استفاده می شود.

2: تجهیز یک نفر یا یک مکان

The equipment of the photographic studio was expensive.

تجهیز استودیوی تصویربرداری گران بود.

نمایش لغات هم خانواده با equipment

کلمات نزدیک به equipment

Equip

(فعل) مجهز کردن به تجهیزات، مهارت دادن یا آماده کردن

Equipped

شکل گذشته فعل Equip – (صفت) مجهز

Equipping

شکل استمراری فعل Equip

Equips

شکل حال ساده فعل Equip

disposal

Am /dɪˈspoʊzl /volume_up

Br /dɪˈspəʊzl /volume_up

اسم – غیر قابل شمارش

1: خلاص از چیزی، دفع

The disposal of nuclear waste

دفع زباله های اتمی

2: at sb's disposal در اختیار کسی

I would take you if I could, but I don't have a car at my disposal this week.

من اگر می توانستم شما را می رساندم ولی این هفته ماشینی در اختیار من نیست.

It's great that we have this innovative technology at our disposal.

فوق العاده است که ما این تکنولوژی خلاقانه را در اختیار داریم.

3: فروش بخشی از کسب و کار، ملک و ...

The next step is to think about disposal of your assets.

قدم بعدی این است که در مورد فروش دارایی های خود فکر کنید.

نمایش لغات هم خانواده با disposal

کلمات نزدیک به disposal

Disposable

(صفت) قابل عرضه (مانند یک محصول)

Dispose

(فعل) مرتب کردن - مایل کردن

Disposed

شکل گذشته فعل Dispose – (صفت) مستعد، مایل

Disposes

شکل حال ساده فعل Dispose

Disposing

شکل استمراری فعل Dispose

solely

Am /ˈsoʊlli /volume_up

Br /ˈsəʊlli /volume_up

قید

1: تنها، فقط

I bought it solely for that purpose.

من این را تنها برای آن هدف خریدم.

It's solely for your use.

این فقط برای استفاده شماست.

He's solely in charge of the operation.

او فقط مسئول این عملیات است.

نمایش لغات هم خانواده با solely

کلمات نزدیک به solely

Sole

(صفت) تنها – (اسم) کف پا، یک نوع ماهی (ماهی حلوا)

Soles

جمع اسم soles

deny

Am /dɪˈnaɪ /volume_up

Br /dɪˈnaɪ /volume_up

فعل

1: انکار کردن، گفتن اینکه چیزی درست نیست

The spokesman refused either to confirm or deny the reports.

سخنگو از تایید یا انکار کردن آن گزارش ها خودداری کرد.

She denied all knowledge of the incident.

او تمام اطلاعات مربوط به این حادثه را تکذیب کرد.

2: از اجازه دادن به کسی برای دسترسی به چیزی خودداری کردن

They were denied access to the information.

آن ها از دسترسی به اطلاعات منع شدند.

No one should be denied a good education.

هیچکس نباید از آموزش خوب منع شود.

3: there's no denying جای انکار نیست، واقعیتی است

There's no denying that this has been a difficult year for the company.

جای انکار نیست (واقعیتی ست) که این یک سال دشوار برای شرکت بوده است.

نمایش لغات هم خانواده با deny

کلمات نزدیک به deny

Deniable

(صفت) قابل انکار

Denial

(اسم) انکار، تکذیب

Denials

جمع اسم Denial

Denied

شکل گذشته فعل deny

Denies

شکل حال ساده فعل deny

Denying

شکل استمراری فعل deny

Undeniable

(صفت) غیر قابل انکار

identical

Am /aɪˈdentɪkl /volume_up

Br /aɪˈdentɪkl /volume_up

صفت

1: همسان، مساوی، عینی

I've got three identical blue suits.

سه لباس آبی یکسان دارم.

The measurements of both rooms were identical.

اندازه های هر دو اتاق یکسان بود.

Her dress is almost identical to mine.

لباس او تقریباً با من یکسان بود.

نمایش لغات هم خانواده با identical

کلمات نزدیک به identical

Identically

(قید) عیناً

submit

Am /səbˈmɪt /volume_up

Br /səbˈmɪt /volume_up

فعل

1: ارائه دادن یا پیشنهاد کردن چیزی برای تصمیم گیری توسط دیگران. ارسال کردن، تسلیم کردن

You must submit your application before 1 January.

شما باید درخواست خود را قبل از 1 ژانویه ارسال کنید.

2: به کس دیگر یا گروه دیگر اجازه این را دادن که بر شما کنترل داشته باشد یا بتواند چیزی را به شما تحمیل کند. گردن نهادن، سر فرود آوردن

She decided to resign from the party rather than submit herself to the new rules.

او تصمیم گرفت به جای گردن نهادن به قوانین جدید از حزب استعفا دهد. (party علاوه بر میهمانی به معنی حزب سیاسی نیز کاربرد گسترده دارد)

She refused to submit to threats.

او از سر فرود آوردن مقابل تهدیدات خودداری کرد.

نمایش لغات هم خانواده با submit

کلمات نزدیک به submit

Submission

(اسم) ارائه چیزی برای تصمیم گرفتن توسط دیگران، تسلیم یا سرسپردگی

Submissions

جمع اسم Submission

Submits

شکل حال ساده فعل Submit

Submitted

شکل گذشته فعل Submit

Submitting

شکل استمراری فعل Submit

grade

Am /ɡreɪd /volume_up

Br /ɡreɪd /volume_up

اسم

1: یک سطح در کیفیت، اندازه و ...

He's suffering from some kind of low-grade infection, which he can't seem to get rid of.

او از نوعی عفونت درجه پایین رنج می بَرد که به نظر نمی رسد از شر آن خلاص شود.

2: عدد یا حرفی که نشان دهنده مقدارِ خوب بودن کار یا ارائه کسی است. نمره

Carla got a grade A in German.

کارلا نمره الف را در درس آلمانی کسب کرد.

3: مقطع تحصیلی در مدرسه

Jackie is in the sixth grade.

جَکی در کلاس ششم است.

They were in the same grade at school.

آن ها در مدرسه در یک پایه تحصیلی بودند.

فعل

1: تقسیم کردن افراد یا چیزها در سطح کیفی، اندازه و ... مختلف

The fruit is washed and then graded by size.

این میوه ها شسته شده و بعد طبق اندازه تقسیم بندی می شوند.

2: نمره دادن

The best students are graded A.

بهترین دانش آموزان نمره الف گرفتند.

نمایش لغات هم خانواده با grade

کلمات نزدیک به grade

Graded

شکل گذشته فعل grade – (صفت) طبقه بنده شده (به ترتیب اندازه یا سختی و غیره)

Grades

شکل حال ساده فعل grade – جمع اسم grade

Grading

شکل استمراری فعل grade – (اسم - غیر قابل شمارش) درجه بندی یا طبقه بندی برای قضاوتِ کیفیتِ یک محصول، ماده و غیره.

phenomenon

Am /fəˈnɑːmɪnən /volume_up

Br /fəˈnɒmɪnən /volume_up

اسم

1: چیزی که وجود دارد و قابل رویت، لمس، مزه کردن و غیره است مخصوصاً چیزی که غیرمعمول و جذاب است. پدیده

Gravity is a natural phenomenon.

جاذبه یک پدیده طبیعی است.

The El Nino weather phenomenon

پدیده آب و هوایی اِل نینو

2: کسی که بسیار موفق است مخصوصاً به دلیل اینکه قابلیت یا توانایی خاصی دارد.

The Beatles were a phenomenon - nobody had heard anything like them before.

بیتلز یک پدیده بودند - هیچ کس قبلاً چیزی مثل آنها نشنیده بود. (گروه بیتلز، یک گروه موسیقی راک اهل لیورپول انگلستان بودند.)

نمایش لغات هم خانواده با phenomenon

کلمات نزدیک به phenomenon

Phenomena

جمع اسم Phenomenon

Phenomenal

(صفت) فوق العاده، شگفت انگیز

paradigm

Am /ˈpærədaɪm /volume_up

Br /ˈpærədaɪm /volume_up

اسم

1: الگو، نمونه

A paradigm for students to copy

الگویی برای دانشجویان جهت کپی کردن

Society’s paradigm of the ideal woman

الگوی جامعه از زن ایده آل

Some of these educators are hoping to produce a change in the current cultural paradigm.

برخی از این فرهیختگان امیدوارند در الگوهای فرهنگی فعلی تغییر ایجاد کنند.

نمایش لغات هم خانواده با paradigm

کلمات نزدیک به paradigm

Paradigms

جمه اسم Paradigm

ultimately

Am /ˈʌltɪmətli /volume_up

Br /ˈʌltɪmətli /volume_up

قید

1: در نهایت

Ultimately, you'll have to make the decision yourself.

در نهایت، شما مجبور خواهید بود تا خودتان تصمیم بگیرید.

A poor diet will ultimately lead to illness.

برنامه غذایی ضعیف در نهایت به بیماری ختم خواهد شد.

Ultimately, they decided to close the mine.

در نهایت، آن ها تصمیم گرفتند تا معدن را ببندند.

نمایش لغات هم خانواده با ultimately

کلمات نزدیک به ultimately

Ultimate

(صفت) پایانی، بهترین، مهمترین

extract

Am /ˈekstrækt /volume_up

Br /ˈekstrækt /volume_up

فعل

1: استخراج کردن، عصاره گرفتن

Chemists extracted the essential vitamins from the grain.

شیمیدان ها ویتامین های ضروری را از این دانه استخراج می کنند.

Oil extracted from sunflower seeds

نفت به دست آمده از دانه های آفتابگردان

I had to have a tooth extracted.

من باید یک دندان را خارج می کردم.

Dr. Fogell extracted my tooth in an amateur fashion.

دکتر فوگِل دندان مرا به روشی غیرحرفه ای کَند.

Spencer was ingenious in extracting information from witnesses.

اِسپنسر در تخلیه اطلاعاتی شاهدان نابغه بود.

اسم

1: عصاره

Herbal extracts

عصاره های گیاهی

2: خلاصه

The following extract is taken from her new novel.

خلاصه زیر از رمان جدید او برداشت شده است.

نمایش لغات هم خانواده با extract

کلمات نزدیک به extract

Extracted

شکل گذشته فعل extract

Extracting

شکل استمراری فعل extract

Extraction

(اسم) استخراج، عصاره گیری، اصل و نسب

Extractions

جمع اسم Extraction

Extracts

شکل حال ساده فعل extract – جمع اسم extract

survive

Am /sərˈvaɪv /volume_up

Br /səˈvaɪv /volume_up

فعل

1: بقا یافتن، زنده ماندن، نجات یافتن

Of the six people injured in the crash, only two survived.

از شش نفر مجروح در حادثه، تنها دو نفر زنده ماندند.

Some people believe that only the strongest should survive.

بسیاری از مردم معتقدند که تنها قدرتمندان باید زنده بمانند.

2: به زندگی و بقا ادامه دادن علیرغم خطرات موجود.

The space capsule was built to survive a long journey in space.

کپسول فضایی برای بقا یافتن در طول سفر در فضا ساخته شده بود.

It was uncertain whether we would survive the torrent of rain.

نامشخص بود که آیا ما می توانیم از طوفان باران جان سالم به در بریم.

نمایش لغات هم خانواده با survive

کلمات نزدیک به survive

Survival

(اسم) بقا، ماندگاری

Survivals

جمع اسم Survival

Survived

شکل گذشته فعل Survive

Survives

شکل حال ساده فعل Survive

Surviving

شکل استمراری فعل Survive

Survivor

(اسم) بازمانده

Survivors

جمع اسم Survivor

convert

Am /kənˈvɜːrt /volume_up

Br /kənˈvɜːt /volume_up

فعل

1: تبدیل کردن

What's the formula for converting pounds into kilograms?

فرمول تبدیل پوند به کیلو گرم چیست؟

2: تغییر دادن مذهب، دین، تفکر و ...

He converted from Christianity to Islam.

او از مسیحیت به اسلام گروید.

I've converted to organic food.

من به سمت غذاهای اورگانیک تغییر کرده ام.

اسم

1: کسی که دین، مذهب، عقیده خود را تغییر داده است.

A convert to Islam

یک تازه وارد به اسلام

Converts from other faiths

جدیدالاسلام ها از اعتقادات دیگر

A convert to vegetarianism

یک تازه وارد به گیاه خواری

نمایش لغات هم خانواده با convert

کلمات نزدیک به convert

Conversion

(اسم) تبدیل، تغییر

Conversions

جمع اسم Conversion

Converted

شکل گذشته فعل Convert – (صفت) تبدیل شده

Convertible

(صفت) قابل تبدیل، تغییر پذیر، تبدیل پذیر

Converting

شکل استمراری فعل Convert

Converts

شکل حال ساده فعل Convert – جمع اسم Convert

transmission

Am /trænzˈmɪʃn /volume_up

Br /trænzˈmɪʃn /volume_up

اسم

1: روند پخش چیزی از طریق رادیو، تلویزیون و غیره. مخابره، پخش

The microphone converts acoustic waves to electrical signals for transmission.

میکروفون امواج آکوستیک را برای پخش به سیگنال های الکتریکی تبدیل می کند.

2: انتقال

The transmission of disease

انتقال بیماری

3: سیستمی که نیرو تولید شده توسط موتور را به چرخ های یک وسیله نقلیه منتقل می کند. گیربکس

Automatic transmission

گیربکس اتوماتیک

نمایش لغات هم خانواده با transmission

کلمات نزدیک به transmission

Transmissions

جمع اسم Transmission

Transmit

(فعل) مخابره کردن، انتقال دادن

Transmitted

شکل حال ساده فعل Transmit

Transmitting

شکل استمراری فعل Transmit

Transmits

شکل حال ساده فعل Transmit

global

Am /ˈɡloʊbl /volume_up

Br /ˈɡləʊbl /volume_up

صفت

1: جهانی

Global issues

مشکلات جهانی

2: در نظر گرفتن یا مربوط به همه بخش های یک چیزی. سراسری

Global searches on the database

جستجوهای سراسری روی پایگاه داده

They sent a global email to all staff.

آنها برای کلیه کارمندان یک ایمیل سراسری ارسال کردند.

نمایش لغات هم خانواده با global

کلمات نزدیک به global

Globalize

(فعل) گسترش دادن یا عملیاتی کردن یک شرکت، کمپانی یا یک سیستم در جامعه بین الملل

Globalizes

شکل حال ساده فعل Globalize

Globalized

شکل گذشته فعل Globalize

Globalizing

شکل استمراری فعل Globalize

Globally

(قید) در سطح جهان

Globalization

(اسم - غیر قابل شمارش) جهانی سازی

infer

Am /ɪnˈfɜːr /volume_up

Br /ɪnˈfɜː(r) /volume_up

فعل

1: نتیجه گرفتن بر اساس اطلاعات پایه ای

I inferred from her expression that she wanted to leave.

من از بیان او (قیافه او هم می توان ترجمه کرد) به این نتیجه رسیدم که او می خواست برود.

He inferred that she was not interested in a relationship from what she said in her letter.

از آنچه او در نامه اش گفته بود به این نتیجه رسید که او مایل به برقراری رابطه نیست.

Much of the meaning must be inferred from the context.

بخش زیادی از معنی باید از متن استنتاج شود.

2: به صورت غیر مستقیم منظور را بیان کردن

Are you inferring that I'm not capable of doing the job?

آیا دارید این را میگویید (این حرف را میرسانید) که من برای انجام این کار توانا نیستم؟

نمایش لغات هم خانواده با infer

کلمات نزدیک به infer

Inference

(اسم) استنتاج

Inferences

جمع اسم Inference

Inferred

شکل گذشته فعل infer

Inferring

شکل استمراری فعل infer

Infers

شکل حال ساده فعل infer

guarantee

Am /ˌɡærənˈtiː /volume_up

Br /ˌɡærənˈtiː /volume_up

اسم

1: تعهد محکمی مبنی بر اینکه شما کاری را انجام خواهید داد یا اتفاقی رُخ خواهد داد.

The TV comes with a two-year guarantee.

تلویزیون دارای ضمانت دو ساله است.

A money-back guarantee

ضمانت بازگشت پول

There is no guarantee (that) the discussions will lead to a deal.

هیچ تضمینی وجود ندارد که این مباحث با توافق ختم شود.

The washing machine broke down just after the guarantee ran out.

همین که گارانتی تمام شد، ماشین لباسشویی خراب شد.

فعل

1: تضمین کردن، ضمانت کردن

The fridge is guaranteed for three years.

این یخچال برای سه سال تضمین شده است.

European Airlines guarantees its customers top-quality service.

خطوط هواپیمایی اروپا به مشتریانش، خدمات باکیفیت تضمین می دهد.

نمایش لغات هم خانواده با guarantee

کلمات نزدیک به guarantee

Guaranteed

شکل گذشته فعل guarantee

Guaranteeing

شکل استمراری فعل guarantee

Guarantees

جمع اسم guarantee – شکل حال ساده فعل guarantee

advocate

Am /ˈædvəkeɪt /volume_up

Br /ˈædvəkət /volume_up

فعل

1: به صورت عمومی و عیان از چیزی حمایت کردن

Heart disease specialists advocate a diet low in cholesterol.

متخصصان بیماری های قلبی از رژیم غذایی کم کلسترول حمایت می کنند.

His doctor advocated early retirement.

پزشک وی از بازنشستگی زودهنگام حمایت کرد.

These policies have been widely advocated.

از این سیاستها حمایت گسترده ای صورت گرفته است.

اسم

1: کسی که به صورت عمومی از چیزی حمایت می کند. حامی

She’s a strong advocate of women’s rights

او حامی سرسخت حقوق زنان است.

نمایش لغات هم خانواده با advocate

کلمات نزدیک به advocate

Advocacy

(اسم - غیر قابل شمارش) دفاع علنی

Advocated

شکل گذشته فعل advocate

Advocates

شکل حال ساده فعل advocate – جمع اسم advocate

Advocating

شکل استمراری فعل advocate

dynamic

Am /daɪˈnæmɪk /volume_up

Br /daɪˈnæmɪk /volume_up

اسم

1:dynamics پویایی

The aim of the research is to improve understanding of the dynamics of the business environment.

هدف از این تحقیق، بهبود درک پویایی محیط کسب و کار است.

Social dynamic

پویایی جامعه

2: dynamics علم دینامیک

Fluid dynamics

دینامیک سیالات

صفت

1: پویا

A dynamic leader

یک رهبر پویا

2: همیشه در حال تغییر یا پیشرفت

Business innovation is a dynamic process.

نوآوری در تجارت فرایندی پویا است.

The situation is dynamic and may change at any time.

این موقعیت پویا است و ممکن است هر زمانی تغییر کند.

3: مربوط به نیرویی که حرکت تولید می کند.

A dynamic force

نیروی محرک

4: (در زبان) dynamic verbs افعالی که عملی را نشان می دهند نه حالت را، مانند خوردن، رفتن که افعال کنشی (دینامیک) محسوب می شوند ولی در مقابل مثلاً فعل موافقت کردن بیان کننده حالت است که افعال حالتی (stative verbs) نامیده می شوند.

نمایش لغات هم خانواده با dynamic

کلمات نزدیک به dynamic

Dynamics

جمع اسم dynamic

Dynamically

(قید) به صورت پویا

simulation

Am /ˌsɪmjuˈleɪʃn /volume_up

Br /ˌsɪmjuˈleɪʃn /volume_up

اسم

1: شبیه سازی

A computer simulation of how the planet functions

شبیه سازی رایانه ای از نحوه عملکرد این سیاره

A simulation model

یک مدل شبیه سازی

They are carrying out a detailed simulation of how their plan would work.

آنها در حال انجام یک شبیه سازی دقیق از چگونگی عملکرد برنامه خود هستند.

نمایش لغات هم خانواده با simulation

کلمات نزدیک به simulation

Simulate

(فعل) شبیه سازی کردن، تظاهر کردن

Simulated

شکل گذشته فعل Simulate – (صفت) قلابی، شبیه شده

Simulates

شکل حال ساده فعل simulate

Simulating

شکل استمراری فعل simulate

Simulations

جمع اسم simulation

topic

Am /ˈtɑːpɪk /volume_up

Br /ˈtɒpɪk /volume_up

اسم

1: موضوعی که شما درباره آن می نویسید یا می خوانید یا فکر می کنید: عنوان

Predicting the weather is our favorite topic of conversation.

پیش بینی وضع هوا عنوان مورد علاقه ما برای بحث است.

The speaker's main topic was how to eliminate hunger in this world.

موضوع اصلی سخنرانان این بود که چطور گرسنگی را در جهان حذف کنند.

Valerie only discussed topics that she knew well.

والری تنها در خصوص عناوینی که به خوبی می دانست بحث کرد.

2: off topic (نامناسب یا غیر مرتبط با موقعیت)

That comment is completely off topic.

آن نظر کاملاً غیر مرتبط با موضوع است.

3: on topic (مناسب و مرتبط با موقعیت)

Let’s get back on topic.

بیایید به موضوع اصلی برگردیم.

نمایش لغات هم خانواده با topic

کلمات نزدیک به topic

Topical

(صفت) امروزی - حال حاضر - بامناسبت (مربوط به اتفاقی در زمان حال مثل یک جُکی که مناسب همان لحظه است و بجاست)، (در پزشکی) موضعی (مثل یک کرم موضعی)

Topics

جمع اسم Topic

insert

Am /ɪnˈsɜːrt /volume_up

Br /ɪnˈsɜːt /volume_up

فعل

1: وارد کردن چیزی درون یک چیز دیگر یا بین دو چیزی دیگر.

Insert the key into the lock.

کلید را درون قفل قرار دهید.

They inserted a tube in his mouth to help him breathe.

آن ها یک لوله در دهانش قرار دادند تا به او کمک کنند نفس بکشد.

2: نوشته ای را به یک متن، فرم و غیره اضافه کردن.

Position the cursor where you want to insert a word.

نشانه گر موس را جایی که می خواهی کلمه را وارد کنی قرار بده.

Later, he inserted another paragraph into his will.

بعدها او پاراگراف دیگری را به وصیت نامه اش افزود.

اسم

1: چیزی که درون یا بین چیز دیگری قرار می گیرد. لاگذاشت، لاورقی

These inserts fit inside any style of shoe.

این لاگذاشت ها درون هر نوع کفشی سازگار است.

These magazines have too many annoying inserts advertising various products.

این مجلات لاورقی های آزاردهنده خیلی زیادی از تبلیغات تولیدات متعددی را دارند.

نمایش لغات هم خانواده با insert

کلمات نزدیک به insert

Inserted

شکل گذشته فعل insert

Inserting

شکل استمراری فعل insert

Insertion

(اسم) لاگذاشت، الحاق (هر چیزی که داخل چیز دیگری قرار گرفته باشد.)

Insertions

جمع اسم Insertion

Inserts

شکل حال ساده فعل insert – جمع اسم insert

reverse

Am /rɪˈvɜːrs /volume_up

Br /rɪˈvɜːs /volume_up

فعل

1: وارونه کردن، برگشتن، پشت و رو کردن

The government has failed to reverse the economic decline.

دولت در معکوس کردن روند نزولی اقتصادی شکست خورده است.

There is pressure on the council to reverse its decision.

فشار بر شورا وجود دارد تا تصمیم خود را برگرداند.

Writing is reversed in a mirror.

نوشته در آینه معکوس می شود.

She used to work for me, but our situations are now reversed.

او قبلاً برای من کار می کرد ولی موقعیت ما اکنون برعکس شده است (من برای او کار می کنم).

2: دنده عقب بردن یک وسیله

She reversed the car into the parking space.

او ماشین را به فضای پارکینگ برگرداند.

3: reverse the charges برقراری تماسی تلفی که هزینه آن با شخص تماس گرفته شده است.

اسم

1: برعکس، مخالف

This problem is the reverse of the previous one.

این مشکل برعکس قبلی است.

2: the reverse پُشت یک سکه و ...

The coin has the queen's head stamped on the reverse

این سکه نشان سرِ ملکه را در پشت دارد.

3: (در وسیله نقلیه) دنده عقب

Put the car in reverse.

ماشین را در دنده عقب قرار بده.

4: شکست - مقلوب

They suffered a serious military reverse.

آن ها یک شکست نظامی متحمل شدند.

نمایش لغات هم خانواده با reverse

کلمات نزدیک به reverse

Reversal

(اسم) واژگونی، بدبیاری

Reversed

شکل گذشته فعل reverse

Reverses

شکل حال ساه فعل reverse – جمع اسم reverse

Reversible

(صفت) برگشت پذیر

Reversing

شکل استمراری فعل reverse

Reversals

جمع اسم Reversal

Irreversible

(صفت) برگشت ناپذیر

decade

Am /ˈdekeɪd /volume_up

Br /ˈdekeɪd /volume_up

اسم

1: یک دوره ده ساله: دهه

Many people moved out of this city in the last decade.

در دهه گذشته بسیاری از مردم به شهر نقل مکان کردند.

The first decade of the 21st century

اولین دهه از قرن بیست و یکم

After a decade of granting salary increases, my boss ended the practice.

رئیس من بعد از ده سال دادن اضافه حقوق، انجام این کار را متوقف کرد.

I have a vision that this decade will be better than the last one.

دید من این است که این دهه از دهه گذشته بهتر خواهد بود.

نمایش لغات هم خانواده با decade

کلمات نزدیک به decade

Decades

جمع اسم Decade

comprise

Am /kəmˈpraɪz /volume_up

Br /kəmˈpraɪz /volume_up

فعل

1: در بر داشتن، شامل بودن

The course comprises a class book, a practice book, and a CD.

این دوره شامل یک کتابِ کلاس، یک کتابِ تمرین و یک CD است.

Italian students comprise 60 percent of the class.

دانشجویان ایتالیایی 60 درصد کلاس را شامل می شوند.

Our staff comprises many nationalities.

کارمندان ما شامل ملیت های مختلفی هستند.

نمایش لغات هم خانواده با comprise

کلمات نزدیک به comprise

Comprised

شکل گذشته فعل comprise

Comprises

شکل حال ساده فعل comprise

Comprising

شکل استمراری فعل comprise

hierarchy

Am /ˈhaɪərɑːrki /volume_up

Br /ˈhaɪərɑːki /volume_up

اسم

1: سیستمی که در آن افراد یا چیزها بر اساس درجه اهمیت مرتب می شوند. سلسله مراتب

The political hierarchy

سلسله مراتب سیاسی

The key men in the company hierarchy

افراد کلیدی در سلسله مراتب شرکت

He rapidly rose in the corporate hierarchy.

او به سرعت در سلسله مراتب آن شرکت رُشد کرد. (rose گذشته فعل rise است.)

Some monkeys have a very complex social hierarchy.

میمون ها یک سلسله مراتب اجتماعی پیچیده دارند.

نمایش لغات هم خانواده با hierarchy

کلمات نزدیک به hierarchy

Hierarchical

(صفت) بر اساس سلسله مطالب

Hierarchies

جمع اسم Hierarchy

unique

Am /juˈniːk /volume_up

Br /juˈniːk /volume_up

صفت

1: بی همتا

Everyone’s fingerprints are unique.

اثرانگشت هرکسی منحصر به فرد است.

Albie has a unique collection of Persian poems.

آلبی مجموعه بی همتایی از اشعار فارسی را دارد.

2: خیلی خاص یا غیرمعمول

A unique talent

یک استعداد خیلی خاص

Going to Africa was a unique experience for us.

رفتن به آفریقا یک تجربه خیلی خاص برای ما بود.

The inventor developed a unique method of making ice cream.

آن مخترع روش خاصی را برای درست کردن بستنی به کار گرفت.

3: متعلق را مرتبط با شخص، مکان یا چیزی خاص

An atmosphere that is unique to New York.

جَوی که مختص به شهر نیویورک است.

The koala is unique to Australia.

کوآلا خاص کشور استرالیا است.

نمایش لغات هم خانواده با unique

کلمات نزدیک به unique

Uniquely

(قید) به صورت خاصی

Uniqueness

(اسم - غیر قابل شمارش) یگانگی

comprehensive

Am /ˌkɑːmprɪˈhensɪv /volume_up

Br /ˌkɒmprɪˈhensɪv /volume_up

صفت

1: شامل همه یا تقریباً همه ی آیتم ها، واقعیت ها، اطلاعات و ... که می تواند مورد توجه باشد: کامل، تمام عیار، همه جانبه

A comprehensive study

یک مطالعه همه جانبه

After a comprehensive exam, my doctor said I was in good condition.

بعد از یک آزمایش کامل، دکتر من گفت که من در شرایط خوبی هستم.

Comprehensive insurance (= covering all risk)

بیمه کامل

The engineer gave our house a thorough, comprehensive checkup before my father bought it.

آن مهندس قبل از اینکه پدرم خانه را بخرد، یک بررسی کامل و همه جانبه از آن انجام داد.

Mrs. Silver wanted us to do a comprehensive study of Edgar Allan Poe.

خانوم سیلور از ما خواست تا مطالعه همه جانبه ای از ادگارد آلن پو انجام دهیم.

نمایش لغات هم خانواده با comprehensive

کلمات نزدیک به comprehensive

Comprehensively

(قید) به طور جامع

couple

Am /ˈkʌpl /volume_up

Br /ˈkʌpl /volume_up

حرف تعیین

1: قبل از یک اسم جمع می آید تا نشان دهد که تعداد کمی از آن منظور است.

It's only a couple blocks away.

این فقط چند بلاک دورتر است. (یعنی فاصله زیادی ندارد)

A couple of minutes

چند دقیقه

اسم

1: دو نفر یا دو چیز

I saw a couple of men get out.

من دو نفر را دیدم که خارج شدند.

2: (در روابط زناشویی و اجتماعی) زوج

Married couples

زوج های ازدواج کرده

فعل

1: متصل کردن دو بخش از یک چیز، جُفت کردن

The two train had been coupled together.

این دو قطار با هم جفت شده بود.

نمایش لغات هم خانواده با couple

کلمات نزدیک به couple

Coupled

شکل گذشته فعل couple

Coupling

شکل استمراری فعل couple – (اسم) کوپلینگ، جفت سازی

Couplings

جمع اسم coupling

Couples

جمع اسم couple – شکل حال ساده فعل couple

mode

Am /moʊd /volume_up

Br /məʊd /volume_up

اسم

1: روش

A mode of communication

یک روش برقراری ارتباط

A mode of behavior

طرز رفتار

2: تنظیم یک قطعه برای انجام یک کار خاص. حالت

Switch the camera into the automatic mode.

دوربین را به حالت اتوماتیک تغییر دهید.

3: حالت روحی

The mode of suicide reflects the personality of the victim.

حالت خودکشی بیانگر شخصیت مقتول است.

4: مُد

Miniskirts were very much the mode in the 60s.

دامن های کوتاه در دهه 60 خیلی مُد بودند.

نمایش لغات هم خانواده با mode

کلمات نزدیک به mode

Modes

جمع اسم mode

differentiation

Am /ˌdɪfəˌrenʃiˈeɪʃn /volume_up

Br /ˌdɪfəˌrenʃiˈeɪʃn /volume_up

اسم

1: تمایز، تفکیک، فرق گذاری

A differentiation between mental illness and mental disability

تمایز بین بیماری ذهنی و ناتوانی ذهنی

Product differentiation

تفکیک محصول

2: Cellular differentiation پروسه ای که در آن یک سلول از یک نوع به نوعی دیگر تبدیل می شود. تفکیک سلولی

The proteins of a cell may change during differentiation.

پروتئین های یک سلول ممکن است در طول تفکیک سلولی تغییر کند.

نمایش لغات هم خانواده با differentiation

کلمات نزدیک به differentiation

Differentiate

(فعل) نشان دادن یا پیدا کردن تفاوت بین چیزهای مختلف، فرق ایجاد کردن

Differentiated

شکل گذشته فعل differentiate

Differentiates

شکل حال ساده فعل differentiate

Differentiating

شکل استمراری فعل differentiate

Differentiations

جمع اسم differentiation

eliminate

Am /ɪˈlɪmɪneɪt /volume_up

Br /ɪˈlɪmɪneɪt /volume_up

فعل

1: برداشتن یا زدودن چیزی یا کسی (حذف کردن)

Credit cards eliminate the need to carry a lot of cash.

کارت های اعتباری نیاز به حمل پول نقد را حذف کرده اند.

If we were to eliminate all reclining chairs, no one would fall asleep while watching television.

اگر ما همه صندلی های راحتی را حذف کنیم، دیگر کسی هنگام تماشای تلویزیون خوابش نمی برد.

When the railroad tracks are raised, the danger of crossing will be eliminated.

وقتی ریل های راه آهن بالا آورده شود، خطر تصادف از بین خواهد رفت.

When figuring the cost of a car, don't eliminate such extras as air conditioning.

وقتی هزینه یک ماشین را می سنجید، موارد اضافه ای همچون وسایل تهویه هوا را از قلم نیاندازید.

2: شکست دادن کسی یا یک تیم طوری که دیگر آن (ها) بخشی از ادامه رقابت و مسابقه نباشند.

All the English team were eliminate in the early stages of the competition.

تمام تیم های انگلیسی در مراحل ابتدایی رقابت حذف شدند.

3: کشتن کسی به ویژه دشمن یا یک رقیب

نمایش لغات هم خانواده با eliminate

کلمات نزدیک به eliminate

Eliminated

شکل گذشته فعل Eliminate

Eliminates

شکل حال ساده فعل Eliminate

Eliminating

شکل استمراری فعل Eliminate

Elimination

(اسم) حذف، رفع، محو

Eliminations

جمع اسم Elimination

priority

Am /praɪˈɔːrəti /volume_up

Br /praɪˈɒrəti /volume_up

اسم

1: چیزی که شما معتقدید که از چیزهای دیگر مهم تر است و باید ابتدا به آن پرداخته شود. اولویت، تقدم، برتری

Our first priority is to improve standards.

اولویت اول ما ارتقاء استانداردها است.

Financial security was high on his list of priorities.

امنیت مالی در فهرست اولویت های وی بسیار بالا بود.

You need to identify your priorities.

شما باید اولویت های خود را شناسایی کنید.

2: takes priority over مهمتر از، دارای اولویت بیشتر

Getting fresh water and food to the flood victims takes priority over dealing with their insurance claims.

رساندن آب و غذای تازه به قربانیان سیل نسبت به مطالبات بیمه ای آن ها اولویت دارد.

3: حق تقدم در رانندگی (در بریتیش)

Buses have priority at this junction.

اتوبوس ها در این تقاطع حق تقدم دارند.

نمایش لغات هم خانواده با priority

کلمات نزدیک به priority

Priorities

جمع اسم priority

Prioritization

(اسم - غیر قابل شمارش) اولویت بندی

Prioritize

(فعل) اولویت بندی کردن

Prioritized

شکل گذشته فعل Prioritize

Prioritizes

شکل حال ساده فعل Prioritize

Prioritizing

شکل استمراری فعل Prioritize

empirical

Am /ɪmˈpɪrɪkl /volume_up

Br /ɪmˈpɪrɪkl /volume_up

صفت

1: بر پایه تجربه تا یک ایده یا تئوری. تجربی

An empirical study

مطالعه تجربی

This theory needs to be backed up with solid empirical data.

این تئوری نیاز به پشتیبانی داده های تجربی محکم دارد.

We have no empirical evidence that the industry is in trouble.

ما هیچ مدرک تجربی مبنی بر اینکه صنعت دچار مشکل است، نداریم.

نمایش لغات هم خانواده با empirical

کلمات نزدیک به empirical

Empirically

(قید) از نظر تجربی

Empiricism

(اسم - غیر قابل شمارش) تجربه گرایی

ideology

Am /ˌaɪdiˈɑːlədʒi /volume_up

Br /ˌaɪdiˈɒlədʒi /volume_up

اسم

1: ایدئولوژی، طرز فکر

Socialist/capitalist ideology

ایدئولوژی سوسیالیستی/ سرمایه داری

The people are caught between two opposing ideologies.

مردم بین دو ایدئولوژی متضاد گرفتارند.

The President called for 'better relations with countries whose ideologies and social systems are different from ours'.

رئیس جمهور درخواست روابط بهتر با کشورهایی کرد که ایدئولوژی ها و سیستم اجتماعی آن ها با ما متفاوت است.

نمایش لغات هم خانواده با ideology

کلمات نزدیک به ideology

Ideological

(صفت) ایدئولوژیکی

Ideologically

(قید) از نظر ایدئولوژیکی

Ideologies

جمع اسم Ideology

somewhat

Am /ˈsʌmwʌt /volume_up

Br /ˈsʌmwɒt /volume_up

قید

1: قدری، تاحدی

I was somewhat surprised to see him.

من با دیدن او تاحدی قافلگیر شدم.

The situation has changed somewhat since we last met.

از زمان آخرین ملاقات، اوضاع قدری تغییر کرده است.

She's somewhat more confident than she used to be.

او قدری با اعتماد به نفس تر از گذشته خود است.

Washington, D.C., is somewhat smaller than Baltimore.

واشنگتن دی سی تاحدی از بالتمور کوچکتر است.

aid

Am /eɪd /volume_up

Br /eɪd /volume_up

اسم

1: کمک، مساعدت

She went to the aid of a man trapped in his car.

او به یاری مردی که در ماشینش گرفتار شده بود شتافت.

This job would be impossible without the aid of a computer.

این کار بدون کمک رایانه غیرممکن خواهد بود.

2: وسیله ای که به شما در انجام کاری کمک می کند.

Teaching aids, such as books and videos

وسایل کمک آموزشی مانند کتاب ها و فیلم ها

3: in aid of something/somebody با هدف کمک به کسی یا چیزی

Collecting money in aid of charity

جمع کردن پول با هدف کمک به خیریه

فعل

1: کمک کردن به کسی یا چیزی

The new test should aid in the early detection of the disease.

آزمایش جدید باید در تشخیص زودهنگام بیماری کمک کند.

They were accused of aiding his escape.

آنها متهم به کمک به فرار وی شدند.

نمایش لغات هم خانواده با aid

کلمات نزدیک به aid

Aided

شکل گذشته فعل Aid

Aiding

شکل استمراری فعل Aid

Aids

شکل حال ساده فعل Aid – جمع اسم Aid

Unaided

(صفت) بدون کمک

foundation

Am /faʊnˈdeɪʃn /volume_up

Br /faʊnˈdeɪʃn /volume_up

اسم

1: لایه ای از آجر، بتون و غیره که زیربنای ساختمان را شکل می دهد. فونداسیون (در این معنی معمولاً به صورت جمع foundations کاربرد دارد.)

The foundations will have to be reinforced to prevent the house from sinking further into the ground.

فونداسیون باید تقویت شود تا خانه را از فرو رفتن داخل زمین حفظ کند.

2: اصل، ایده یا واقعیتی که چیزی مبتنی بر آن است و از آن رشد می کند. اساس، پایه، بنیاد

Respect and friendship provide a solid foundation for marriage.

احترام و دوستی، بنیادی محکم برای ازدواج را تامین می کند.

3: سازمانی که برای کمک به گروهی خاصی از مردم که غذا و امکان تحصیل ندارند تاسیس می شود. موسسه خیریه، بنیاد خیریه

The money will go to the San Francisco AIDS Foundation.

این پول به بنیاد ایدز سانفرانسیسکو می رود.

4: تشکیل یک نهاد یا سازمان، تاسیس

The organization has grown enormously since its foundation in 1955.

این سازمان از زمان تأسیس در سال 1955 بسیار رشد کرده است.

5: کِرِمی به رنگ پوست که قبل از آرایش به عنوان فونداسیون به کار می رود.

نمایش لغات هم خانواده با foundation

کلمات نزدیک به foundation

Foundations

جمع اسم Foundation

adult

Am /əˈdʌlt /volume_up

Br /ˈædʌlt /volume_up

اسم

1: بزرگسال، بالغ

An adult under English law is someone over 18 years old.

یک بزرگسال در قانون انگلستان کسی است که بیش از 18 سال سن دارد.

Let's stay calm and try to behave like responsible adults.

بیایید آرام باشیم و مانند بزرگسالان منطقی رفتار کنیم.

صفت

1: بالغ

Let's try to be adult about this.

بیایید سعی کنیم درباره این، عاقل باشیم.

Adult monkeys

میمون های بالغ

نمایش لغات هم خانواده با adult

کلمات نزدیک به adult

Adulthood

(اسم - غیر قابل شمارش) بزرگسالی

Adults

جمع اسم Adult

adapt

Am /əˈdæpt /volume_up

Br /əˈdæpt /volume_up

فعل

1: وفق دادن، سازگار شدن

Most of these tools have been specially adapted for use by disabled people.

بسیاری از این ابزار به صورت خاص برای استفاده افراد معلول سازگار شده اند.

2: تغییر دادن تفکر یا رفتارتان تا با شرایط جدید منطبق شوید.

It's amazing how soon you adapt.

اینکه چقدر زود وفق پیدا کردید شگفت انگیز است.

3: تغییر دادن یک کتاب یا نمایش نامه تا برای یک فیلم یا تئاتر یا برنامه تلویزیونی و غیره استفاده شود. اقتباس کردن

Three of her novels have been adapted for television.

سه عدد از رمان های او برای تلوزیون اقتباس شده است.

نمایش لغات هم خانواده با adapt

کلمات نزدیک به adapt

Adaptability

(اسم - غیر قابل شمارش) سازگاری، وفق پذیری

Adaptable

(صفت) قابل سازگار، وفق پذیر

Adaptation

(اسم) انطباق

Adaptations

جمع اسم Adaptation

Adapted

شکل گذشته فعل adapt

Adapting

شکل استمراری فعل adapt

Adaptive

(صفت) قادر به سازگار شدن، قابل تطبیق

Adapts

شکل حال ساده فعل adapt

quote

Am /kwoʊt /volume_up

Br /kwəʊt /volume_up

فعل

1: نقل قول کردن از کسی یا از کتابی یا ...

She often quotes her spouse to prove a point.

او معمولاً برای اثبات یک مطلب از همسرش نقل قول میکند.

Biblical quotes offer a unique opportunity for study.

نقل قول های انجیل فرصت بی نظیری را برای مطالعه به دست می دهد.

2: مزنه دادن. قیمت دادن به یک مشتری

They quoted us £300 for installing a shower unit.

آن ها 300 دلار را برای نصب یک واحد دوش به ما اعلام کردند.

3: دادن قیمت بازار مربوط به سهام، طلا یا یک ارز خارجی

Yesterday the pound was quoted at $1.8285, unchanged from Monday.

دیروز پوند 1.8285 دلار قیمت گذاری شد، بدون تغییر از دوشنبه.

The stockbroker quoted gold at a dollar off yesterday's closing price.

کارگزار بورس، طلا را یک دلار کمتر از قیمت دیروز قیمت گذاری کرد.

نمایش لغات هم خانواده با quote

کلمات نزدیک به quote

Quotation

(اسم) نقل قول، عبارت

Quotations

جمع اسم Quotation

Quoted

شکل گذشته فعل Quote

Quotes

شکل حال ساده فعل Quote

Quoting

شکل استمراری فعل Quote

contrary

Am /ˈkɑːntreri /volume_up

Br /ˈkɒntrəri /volume_up

صفت

1: متفاوت از چیزی، بر خلاف چیزی

Contrary to popular belief, many cats dislike milk.

برخلاف تصور عامه، بسیاری از گربه ها شیر را دوست ندارند.

2: کاملاً متفاوت در بنیاد یا مسیر. مقابل، مخالف

Contrary opinions

نظرات مقابل

3: (معمولاً درباره کودکان) بد رفتار، گفتن چیزی یا انجام کاری درست مخالف آن چه انتظار می رود. سرکش

She was such a contrary child—it was impossible to please her.

او مثل یک کودک سرکش بود - غیرممکن بود از او خوشتان بیاید.

اسم – غیر قابل شمارش

1: the contrary مخالف، بر عکس

I was worried that it might be too hard for me but it turned out the contrary was true.

نگران بودم که این ممکن است برای من خیلی دشوار باشد ولی معلوم شد که برعکس آن درست بود.

نمایش لغات هم خانواده با contrary

کلمات نزدیک به contrary

Contrarily

(قید) به طور مخالف

media

Am /ˈmiːdiə /volume_up

Br /ˈmiːdiə /volume_up

اسم

1: ویدیوها، موسیقی و تصاویری که به عنوان یک فایل در کامپیوتر ذخیره می شوند.

I have media files stored on an external hard drive.

من فایل های صوتی-تصویری را در هارد اکسترنال ذخیره شده دارم.

2: رسانه ها

The news media

رسانه های خبری

The issue has been much discussed in the media.

این موضوع بسیار زیاد در رسانه ها مورد مبحث قرار گرفته است.

He became a media star for his part in the protests.

او برای نقشش در تظاهرات تبدیل به یک ستاره رسانه ها شد.

نمایش لغات هم خانواده با media

کلمات نزدیک به media

Mediae

جمع اسم media (در غالب موارد خودِ واژه media به صورت جمع هم به کار می رود)

successor

Am /səkˈsesər /volume_up

Br /səkˈsesə(r) /volume_up

اسم

1: کسی یا چیزی که بعد از کسی یا چیزی می آید و جای او را می گیرد. جانشین، قائم مقام

This range of computers is very fast, but their successors will be even faster.

این رده از کامپیوترها خیلی سریع هستند اما جانشین های آن ها حتی سریعتر خواهند بود.

Who's the likely successor to him as party leader?

چه کسی جانشین احتمالی وی به عنوان رهبر حزب است؟

He chose as his successor a relative newcomer to the organization.

او به عنوان جانشین خود یک تازه وارد فامیل را در سازمان انتخاب کرد.

نمایش لغات هم خانواده با successor

کلمات نزدیک به successor

Succession

(اسم) جانشینی، وراثت

Successions

جمع اسم Succession

Successive

(صفت) پی در پی و بدون وقفه

Successively

(قید) به صورت پی در پی

Successors

جمع اسم Successor

innovate

Am /ˈɪnəveɪt /volume_up

Br /ˈɪnəveɪt /volume_up

فعل

1: نوآوری کردن

To innovate new products

محصولات جدید را نوآوری کردن

We must constantly adapt and innovate to ensure success in a growing market.

ما باید به طور مداوم سازگار شویم و نوآوری کنیم تا از موفقیت در یک بازار رو به رشد مطمئن شویم.

If you want to compete, you have to innovate and adapt.

اگر می خواهید رقابت کنید باید نوآوری کنید و سازگار شوید.

نمایش لغات هم خانواده با innovate

کلمات نزدیک به innovate

Innovation

(اسم) ابداع، نو آوری

Innovations

جمع اسم Innovation

Innovated

شکل گذشته فعل innovate

Innovates

شکل حال ساده فعل innovate

Innovating

شکل استمراری فعل innovate

Innovative

(صفت) ابداعی

Innovator

(اسم) مبتکر

Innovators

جمع اسم Innovator

prohibit

Am /proʊˈhɪbɪt /volume_up

Br /prəˈhɪbɪt /volume_up

فعل

1: ممنوع کردن

The town prohibited teenagers from being in the streets after 10 p.m.

شهر، نوجوان ها را از بودن در خیابان بعد از ساعت ده شب منع کرد.

The rules prohibit dating a coworker.

قوانین، ارتباط عاطفی بین همکاران را ممنوع کرده است.

Elvin's manager prohibited him from appearing on television.

مدیر برنامه های اِلوین او را از ظاهر شدن (شرکت) در تلویزیون منع کرد.

Many homeowners prohibit others from walking on their property.

بسیاری از صاحب خانه ها افراد غیر را از قدم زدن در ملکشان منع می کنند.

The law prohibits the use of guns to settle a conflict.

قانون، استفاده از سلاح برای پایان دادن به یک درگیری را ممنوع می کند.

2: چیزی را ناممکن کردن

The prison's electric fence prohibits escape.

فنس های الکتریکی زندان، فرار را ناممکن می کند.

نمایش لغات هم خانواده با prohibit

کلمات نزدیک به prohibit

Prohibited

شکل گذشته فعل prohibit – (صفت) ممنوع

Prohibiting

شکل استمراری فعل prohibit

Prohibition

(اسم) ممنوعیت، تحریم، ممانعت

Prohibitions

جمع اسم Prohibition

Prohibitive

(صفت) خیلی گران (قیمت چیزی)

Prohibits

شکل حال ساده فعل prohibit

isolate

Am /ˈaɪsəleɪt /volume_up

Br /ˈaɪsəleɪt /volume_up

فعل

1: مجزا کردن

Patients with the disease should be isolated.

بیمارانی با این بیماری باید جدا شوند.

He was immediately isolated from the other prisoners.

او فوراً از بقیه زندانیان جدا شد.

Researchers are still trying to isolate the gene that causes this abnormality.

محققان هنوز سعی در جداسازی ژن ایجاد کننده این ناهنجاری دارند.

نمایش لغات هم خانواده با isolate

کلمات نزدیک به isolate

Isolated

شکل گذشته فعل isolate – (صفت) جدا، تنها، منزوی

Isolates

شکل حال ساده فعل isolate

Isolating

شکل استمراری فعل isolate

Isolation

(اسم - غیر قابل شمارش) انزوا

Isolationism

(اسم) انزوا گرایی

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها