برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
لغات 37 تا 48: 504 واژه ضروری زبان انگلیسی | تلفظ لغات + معنی و مثال
درس چهارم
done آموزش هدفمند 504 واژه ضروری
درس چهارم
در ویدیوی بالا، درس چهارم از کتاب 504 واژه ضروری زبان انگلیسی آموزش داده شده است. در این فیلم، تصاویر لغت مربوط به درس چهارم به همراه تلفظ صوتی و نوشتاری ارائه شده و معنی و مثال های مربوط به لغت نیز در پایین تصویر آورده شده است. این ویدیو برای افزایش توانایی شما برای به خاطر سپردن لغات 504 تهیه شده است.
اسم:
1: ترکیبی از قطرات ریز مایع در هوا (که از نوع گاز هستند) برای مثال بخار (نه فقط بخار آب بلکه هر نوع بخاری را گویند)
water vapor
بخار آب
He has gathered data on the amount of vapor rising from the swamp.
او داده ها در خصوص مقدار بخاری که از طرف باتلاق بلند می شود را جمع آوری کرده است.
Scientists have devised methods for trapping vapor in bottles so they can study its makeup.
دانشمندان برای گیرانداختن بخار در قوطی ها روش هایی را ابداع کرده اند تا بتوانند ترکیباتش را مطالعه کنند.
A vapor trail is the visible stream of moisture left by the engines of a jet flying at high altitudes.
یک رد بخار، جریانی قابل رویت از رطوبتی است که توسط موتورهای یک جِت در حال پرواز در ارتفاعات بالاتر از سطح دریا برجای می ماند.
فعل:
(eliminates; eliminated; eliminating)
1: برداشتن یا زدودن چیزی یا کسی (حذف کردن)
Credit cards eliminate the need to carry a lot of cash.
کارت های اعتباری نیاز به حمل پول نقد را حذف میکند.
If we were to eliminate all reclining chairs, no one would fall asleep while watching television.
اگر ما همه صندلی های راحتی را حذف کنیم، دیگر کسی هنگام تماشای تلویزیون خوابش نمی برد.
When the railroad tracks are raised, the danger of crossing will be eliminated.
وقتی ریل های راه آهن بالا آورده شود، خطر تصادف از بین خواهد رفت.
When figuring the cost of a car, don't eliminate such extras as air conditioning.
وقتی هزینه یک ماشین را می سنجید، موارد اضافه ای همچون وسایل تهویه هوا را از قلم نیاندازید.
2: شکست دادن کسی یا یک تیم طوری که دیگر آن (ها) بخشی از ادامه رقابت و مسابقه نباشند.
All the English team were eliminated in the early stages of the competition.
تمام تیم های انگلیسی در مراحل ابتدایی رقابت حذف شدند.
3: کشتن کسی به ویژه دشمن یا یک رقیب
اسم:
1: کاراکتر منفی اصلی در یک داستان، فیلم و ...
He often plays the part of the villain.
او همیشه نقش شرور را بازی میکند.
A typical moving picture villain gets killed at the end.
در یک فیلم معمولی فرد شرور در آخر داستان کشته می شود.
2: شخصی با ذات شرور یا مسئول اتفاقات وحشتناک: تبه کار، رذل، مجرم و ...
When the villain fell down the well, everyone lived happily ever after.
وقتی آن فرد شرور درون چاه افتاد، همگی خوشحال تر از همیشه زندگی کردند.
the villain of the piece کسی یا چیزی که باعث و بانی همه مشکلات است
The real villains of the piece are the motor manufacturers.
باعث و بانی حقیقی همه این مشکلات، سازندگان موتور هستند.
صفت:
1: تجمعی از تعداد زیادی انسان، گیاه و ... با فاصله کم: متراکم
a dense crowd/forest
جمعیتی/جنگلی متراکم
The dense leaves on the trees let in a minimum of sunlight.
برگ های متراکم روی درختان موجب عبور کمتریم مقدار ممکن از نور خورشید می شوند.
We couldn't row because of the dense weeds in the lake.
به دلیل گل های متراکم داخل دریاچه، ما نتوانستیم قایقرانی کنیم.
His keen knife cut through the dense jungle.
با چاقوی برنده اش در میان جنگل راه را باز کرد.
2: غلیظ
dense fog/smoke
مه/دود غلیظ
3: احمق
How can you be so dense?
چطور می تونی اینقدر احمق باشی؟
مترادف:
thick
فعل:
(utilizes; utilized; utilizing)
1: استفاده از چیزی مخصوصاً با هدفی خاص
No one seems willing to utilize this vacant house.
به نظر، کسی نمی خواهد از این خانه خالی استفاده کند.
The gardener was eager to utilize different flowers and blend them in order to beautify the borders.
آن باغبان با هدف زیبا کردن مرزها، بسیار علاقه مند بود تا گلهای متفاوتی به کار گیرد و آن ها را با هم ترکیب کند.
Does your mother utilize leftovers in her cooking?
آیا مادرت از ته مانده ها در آشپزی اش استفاده می کند.
مترادف:
make use of
صفت:
1: (در مورد هوا) مرطوب
The day was hot and humid.
آن روز، گرم و مرطوب (شرجی) بود.
It was so humid in our classroom that we wished the school would buy an air conditioner.
هوا در کلاسمان بسیار مرطوب بود طوری که ما آرزو کردیم که مدرسه دستگاه تهویه هوا بخرد.
New Yorkers usually complain in the summer of the humid air.
نیویورکی ها معمولاً از رطوبت هوا در تابستان شکایت دارند.
Most people believe that ocean air is quite humid.
بسیاری از مردم معتقدند که هوای اقیانوس خیلی مرطوب است.
مترادف:
moist, damp
اسم:
1: ایده ای که سعی دارد توضیح دهد که چرا چیزی درست است یا وجود دارد: تئوری
Einstein's theory is really too difficult for the average person to understand.
فهمیدن تئوری انیشتین برای یک شخص عادی بسیار سخت است.
My uncle has a theory about the effect of weather on baseball batters.
عموی من در خصوص تاثیرات آب و هوا روی توپ زن های بازی بیس بال یک تئوری دارد.
No one has advanced a convincing theory explaining the beginnings of writing.
هیچ کس یک تئوری متقاعدکننده ندارد که توضیح دهنده سرآغاز نویسندگی باشد.
in theory به لحاظ تئوری
In theory, these machines should last for ten years or more.
به لحاظ تئوری، این ماشین ها باید برای ده سال یا بیشتر کار کنند.
فعل:
(descends; descended; descending)
1: از سطحی بالاتر به پایین تر آمدن: فرود آمدن
The results ranked in descending order.
داده ها از بالا به پایین رتبه بندی شدند.
If we let the air out of a balloon, it will have to descend.
اگر ما اجازه دهیم هوا از بالون خارج شود، آن را مجبور به فرود خواهیم شد.
The pilot, thinking his plane was in peril, descended quickly.
خلبان، با این تصور که هواپیمایش در خطر است، به سرعت فرود آمد.
Knowing her beau was waiting at the bottom of the staircase, Eleanor descended at once.
النور که فهمید دوستش در پایین راه پله منتظر اوست، به سرعت پایین آمد.
descend to (someone) به ارث رسیدن (مثال اول) - descend to (something) خود را به خاطر چیزی کوچک کردن (مثال دوم) - in descending order ترتیبِ از بزرگ به کوچک (مثال سوم) - descend from somebody/something از چیزی یا کسی ناشی شدن یا بوجود آمدن یا تولید شدن و ... (مثال چهارم)
The car descended to his from his grandfather.
این خودرو از پدربزرگش به او ارث رسیده است.
She would not descend to asking her friends for money.
او با درخواست پول از دوستان خود خودش را تحقیر نخواهد کرد.
The cars are listed in descending order of price.
این خودرو ها به ترتیب از بیشترین به کمترین قیمت لیست شده اند.
The people here are descended from the Vikings.
مردم اینجا از نسل وایکینگ ها هستند.
فعل:
(circulates; circulated; circulating)
1: به گردش درآوردن، به دور محور گشتن
Cooled air is circulated throughout the building.
هوای سرد در همه جای ساختمان به گردش در می آید.
Rumors began to circulate about his financial problems.
شایعات در مورد مشکلات مالی او دست به دست شد (به گردش درآمد.)
The document will be circulate to all members.
اسناد بین تمامی اعضا دست به دست خواهد شد.
A fan may circulate the air in summer, but it doesn't cool it.
یک پنکه ممکن است هوا را در تابستان به گردش درآورد ولی آن را خنک نمی کند.
My father circulated among the guests at the party and made them feel comfortable.
پدر من در میهمانی، میان مهمانان چرخ می زد تا باعث شود آن ها احساس راحتی کنند.
Hot water circulates through the pipes in the building, keeping the room warm.
آب گرم میان لوله ها در این ساختمان به گردش در می آید تا اتاق را گرم نگه دارد.
صفت:
1: بسیار بزرگ، عظیم
an enormous house/dog
خانه ای/سگی بزرگ
The gallant knight drew his sword and killed the enormous dragon.
آن فرد دلیر شمشیرش را بیرون کشید و اژدهای عظیم را کشت.
The enormous crab moved across the ocean floor in search of food.
خرچنگ های غول پیکری در کف اقیانوس در جستجوی غذا حرکت می کردند.
Public hangings once drew enormous crowds.
زمانی، اعدام ها جمعیت زیادی را به خود جلب می کرد.
مترادف:
huge
فعل:
(predicts; predicted; predicting)
1: پیش گویی کردن، پیش بینی کردن
Nobody could predict the outcome.
هیچکس نمی تواند آنچه رخ خواهد داد را پیش بینی کند.
Weathermen can predict the weather correctly most of the time.
کارشناسان هواشناسی در بسیاری اوقات آب و هوا را به درستی پیش بینی می کنند.
Who can predict the winner of the Super Bowl this year?
چه کسی می تواند برنده مسابقه سوپربول امسال را پیش بینی کند.
Laura thought she could predict what I would do, but she was wrong.
لورا فکر می کرد که می تواند کار مرا پیش بینی کند ولی اشتباه می کرد.
مترادف:
forecast
صفت (predictable):
a predictable result
نتایج قابل پیش بینی
فعل:
(vanishes; vanished; vanishing)
1: غیب شدن به صورت ناگهانی
My glasses seem to have vanished.
عینک های من به نظر غیب شده است.
Even in California the sun will sometimes vanish behind a cloud.
حتی در کالیفرنیا خورشید گاهی اوقات پشت ابری مخفی می شود.
Not even a powerful witch can make a jealous lover vanish.
حتی یک جادوگر ماهر هم نمی تواند یک عاشق حسود را ناپدید کند.
2: دیگر وجود نداشتن
Give him a week without a job and all his money will vanish.
یک هفته او را بیکار نگه دار، (خواهی دید که) همه پول او تمام خواهد شد.
تمرین آنچه آموخته اید
در این بخش آنچه از درس چهارم یادگرفته ایم را در غالب چند آزمون به چالش می کشیم.
قبل از ورود به تمرینات حتماً راهنمای مربوط به آن را در این قسمت مطالعه کنید.
برای شروع کلیک کنید
vpn_key پسورد: koobdar.ir
دانلود فایل pdf درس چهارم get_appمنابع:
2 - 504 Absolutely Essential Words
3 - OALD 4 - Cambridge Dictionary 5 - Longman Dictionaryبرای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: