برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
لغات 25 تا 36: 504 واژه ضروری زبان انگلیسی | تلفظ لغات + معنی و مثال
درس سوم
done آموزش هدفمند 504 واژه ضروری
درس سوم
در ویدیوی بالا، درس سوم از کتاب 504 واژه ضروری زبان انگلیسی آموزش داده شده است. در این فیلم، تصاویر لغت مربوط به درس سوم به همراه تلفظ صوتی و نوشتاری ارائه شده و معنی و مثال های مربوط به لغت نیز در پایین تصویر آورده شده است. این ویدیو برای افزایش توانایی شما برای به خاطر سپردن لغات 504 تهیه شده است.
صفت:
1: همیشگی برای یک شخص، شی یا گروه: معمول و متوسط
The horse ran its typical race, a slow start and a slower finish, and my uncle lost his wager.
آن اسب با سرعت همیشگی خود مسابقه داد، شروعی کند و پایانی کندتر، و عموی من شرط را باخت.
It was his typical response.
این، جواب همیشگی او بود.
The sinister character in the movie wore a typical costume, a dark shirt, loud tie, and tight jacket.
شخصیت شرور در آن فیلم یک لباس معمولی به تن داشت، یک پیراهن مشکی، کراوات بلند و ژاکت تنگ.
2: اتفاق افتادن به روش همیشگی
a typical scenario
یک سناریئوی همیشگی (تکراری)
It was typical of the latecomer to conceal the real cause of his lateness.
پنهان کردن دلیل واقعی تاخیر، کار همیشگی آن فردی که تاخیر کرد، بود.
مترادف:
usual
اسم:
کوچکترین یا کمترین مقدار ممکن (در این کاربرد معمولا با ترکیباتی از قبیل: keep/reduce something to a minimum یا with the minimum of sth یا minimum of یا absolute/bare minimum می آید – مثال اول و دوم) - at a/the minimum برای اینکه بگوییم اگر هیچ کاری انجام نشده است حداقل این کار انجام شود (مثال سوم)
Studies show that adults need a minimum of six hours sleep.
مطالعات نشان می دهد که افراد بزرگسال به حداقل شش ساعت خواب نیاز دارند.
He has reduced his consumption of fat and sugar to an absolute minimum.
وی مصرف چربی و شکر خود را به حداقل ممکن کاهش داده است.
Candidates must have a degree at a minimum.
کاندیداها باید حداقل یک مدرک تحصیلی داشته باشند.
صفت:
1: آخرین یا پایین ترین احتمال در مقدار یا درجه
What are the minimum requirements for the job?
حداقل نیازمندی ها برای این کار چیست؟
The minimum sentence for her crime is 10 years.
حداقل محکومیت برای جرم او 10 سال زندان است.
Congress has set a minimum wage for all workers.
کنگره یک مقدار حداقلی حقوق را برای همه کارگران در نظر گرفته است.
The minimum charge for a telephone, even if no calls are made, is about $60 a month.
حداقل هزینه برای یک (خط) تلفن، حتی اگر تماسی گرفته نشود، حدود 60 دلار در یک ماه است.
قید:
1: حداقل
She will serve 10 years minimum.
او حداقل 10 سال را خدمت خواهد کرد.
صفت:
1: خیلی کم در مقدار یا تعداد: نایاب
Food was getting scarce during the drought.
غذا داشت در زمان خشکسالی کمیاب میشد.
Chairs that are older than one hundred years are scarce.
صندلی هایی که بیش از یک قرن قدمت دارند، کمیاب هستند.
Because there is little moisture in the desert, trees are scarce.
از آنجا که رطوبت در بیابان کم است، درختان کمیاب هستند.
How scarce are good cooks?
آشپزهای خوب چقدر کمیابند؟
قید (عمدتاً در متون ادبی):
1: تقریباً هیچ
I could scarce believe what I was hearing.
من تقریباً به آنچه شنیده ام باور ندارم.
make yourself scarce ترک کردن جایی قبل از اینکه توسط کس خاصی دیده شوید
You'd better make yourself scarce before my parents get home.
تو بهتر است قبل از اینکه والدین من به خانه بیایند، بروی.
صفت:
1: سالی یک بار اتفاق افتادن
The annual meeting is in July.
ملاقات سالیانه در ماه جولای است.
The annual convention of musicians takes place in Hollywood.
گردهمایی سالیانه موسیقی در هالیوود برگزار می شود.
2: در طول یک سال
We had more snow this year than the average annual amount.
ما در این سال نسبت به میانگین هر ساله برف بیشتری داشتیم.
قید (annually):
We meet annually [=once a year] in July.
ما به صورت سالیانه در جولای ملاقات می کنیم.
اسم:
1: گیاهی که برای فقط یک سال یا یک فصل زنده است.
We planted some annuals in front of the house.
ما تعدادی گیاه سالیانه در مقابل خانه کاشتیم.
Plants that live only one year are called annuals.
گیاهانی که تنها یک سال عمر دارند را سالیانه می گویند.
2: کتاب یا مجله ای که سالی یک بار منتشر می شود.
The publishers of the encyclopedia put out a book each year called an annual.
ناشران دایرت المعارف هر ساله کتابی را منتشر می کنند که سالنامه گفته می شود.
فعل:
(persuades; persuaded; persuading)
1: با درخواست کردن، بحث کردن یا بیان استدلال باعث انجام کاری توسط کسی شدن: ترغیب کردن
He persuaded his friend to go back to school.
او دوستان خود را به بازگشت به مدرسه ترغیب کرد.
Can you persuade him to give up his bachelor days and get married?
آیا شما می توانید او را به پایان دوران مجردی و ازدواج کردن ترغیب کنید؟
No one could persuade the captain to leave the sinking ship.
هیچ کس نمی توانست کاپیتان را به ترک کشتیِ در حال غرق ترغیب کند.
2: باعث این شدن که کسی چیزی را باور کند.
Beth's shriek persuaded jesse that she was in real danger.
فریاد بث، جسی را قانع کرد که او در خطری جدی قرار دارد.
مترادف:
convince
صفت:
1: به شدت مهم و ضروری
It is essential that we follow the road map.
ضروری است که ما نقشه جاده را دنبال کنیم.
Food is essential [=necessary] for life.
غذا برای زندگی ضروری است.
It's essential to arrive on time.
به موقع رسیدن امری لازم است.
The essential items in the cake are flour, sugar, and shortening.
مواد لازم در این کیک، آرد، شکر و روغن شیرینی پزی است.
Several layers of thin clothing are essential to keeping warm in frigid climates.
چندین لایه از لباس نازک برای گرم نگه داشتن در هوای بسیار سرد لازم است.
2: خیلی پایه ای
Free speech is an essential right of citizenship.
آزادی بیان از حقوق پایه شهروندی است.
اسم (جمع: essentials):
1: چیزی که پایه ای و ضروری است.
the essentials for success
لازمه های موفقیت
مترادف:
necessary
فعل:
(blends; blended; blending)
1: ترکیب کردن دو یا چند ماده با یکدیگر
Blend caramel with chocolate.
کرم کارامل را با شکلات ترکیب کن.
The music blends traditional and modern melodies.
این موسیقی ملودی های مدرن و سنتی را با هم ترکیب کرده است.
When jose blends the potatoes together, they come out very smooth.
وقتی جوز سیب زمینی ها را با هم مخلوط می کند، خیلی نرم می شوند.
2: با هم وجود داشتن به عنوان یک ترکیب
Psychology and crime blend (together) in her new novel.
روان شناسی و جنایت در رمان جدید او با هم ترکیب شده است.
The colors of the rainbow blend into one another.
رنگ های رنگین کمان در هم ترکیب می شوند.
blend in به صورت فعل ترکیبی:
1: شبیه محیط اطراف به نظر رسیدن یا متعلق به گروهی خاص به نظر رسیدن
She tried to blend in by dressing like the other girls.
او سعی کرد با لباس پوشیدن شبیه بقیه دختر ها خود را جزء آن ها کند. (خودش را با آن ها ترکیب کند.)
blend in 1: مثل محیط اطراف خود شدن 2: متعلق به گروه خاصی به نظر رسیدن، شبیه چیزی به نظر رسیدن (مثال اول) 3: ترکیب کردن (مثال دوم)
The old house blends in (= into) perfectly with the countryside.
این خانه قدیمی کاملا با بافت پیرامونی شهر خو گرفته است.
Blend the eggs in with the rest of the ingredients.
تخم مرغ ها را با بقیه مواد هم بزنید.
اسم:
1: چیزی که از ترکیب چیزهای مختلفی ساخته شود.
a blend of cream and eggs
یک ترکیب از خامه و تخم مرغ
A careful blend of fine products will result in delicious food.
ترکیب دقیقی از محصولات مناسب منجر به غذای خوشمزه خواهد شد.
صفت:
1: قابل رویت
The ship was barely visible through the dense fog.
کشتی در میان مه غلیظ به سختی قابل رویت بود.
Before the stars are visible, the sky has to become quite dark.
قبل از اینکه ستاره ها قابل مشاهده شوند، آسمان باید خیلی تاریک شود.
You need a powerful lens to make some germs visible.
شما به لنزهای قدرتمندی نیاز دارید تا برخی میکروب ها را قابل رویت کنید.
2: واضح و قابل فهم
There was a visible change in his mood.
تغییرات واضحی در رفتار او وجود داشت.
مترادف:
obvious
صفت:
1: گران، گران قیمت
Because diamonds are scarce they are expensive.
چون الماس ها کمیابند، گرانند.
He has expensive tastes. [=he likes expensive things]
او چیزهای گران قیمت را دوست دارد.
Margarine is much less expensive than butter.
مارگرین کمی از کره ارزان تر است.
Shirley's expensive dress created a great deal of excitement at the party.
لباس گران قیمت شرلی هیجان زیادی را در میهمانی ایجاد کرد.
اسم:
1: توانایی خاصی که به کسی اجازه می دهد کاری را به خوبی انجام دهد: استعداد ذاتی
I have no musical talent.
من تهی از استعداد موسیقی هستم.
Medori's talent was noted when she was in first grade.
استعداد مدوری وقتی او در پایه اول بود تشخیص داده شد.
Feeling that he had the essential talent, Carlos tried out for the school play.
کارلوس با این احساس، که استعداد لازم را دارد، برای آن نمایش مدرسه وارد رقابت شد. (try out یعنی رقابت کردن برای یک موقعیت شغلی یا در ورزش و غیره)
Hard work can often make up for a lack of talent.
تلاش زیاد معمولاً می تواند نبود استعداد را جبران کند.
a wealth of talent استعداد های خیلی زیاد - a pool of talent تعداد زیادی افراد با استعداد
فعل:
(devises; devised; devising)
1: اختراع کردن یا نقشه کشیدن چیزی که سخت یا پیچیده است.
They have devised a new method for converting sunlight into electricity.
آنها یک روش جدید برای تبدیل نور خورشید به برق طراحی کرده اند.
The burglars devised a scheme for entering the bank at night.
سارقین طرحی برای ورود به بانک در شب طراحی کردند.
I would like to devise a method for keeping my toes from becoming numb while I am ice skating.
من دوست دارم برای وقتی که در حال اسکی روی یخ هستم روشی را ابداع کنم تا انگشتانم را از بی حسی حفظ کنم.
If we could devise a plan for using the abandoned building, we could save thousands of dollars.
اگر ما بتوانیم طرحی را برای استفاده از ساختمان های متروکه ابداع کنیم، می توانیم هزاران دلار ذخیره کنیم.
اسم:
1: عمده فروشی. عمده، گسترده
Many people were angered by the wholesale slaughter of birds.
بسیاری از مردم از کشتار عمده و وسیع پرندگان عصبانی شدند.
صفت:
1: قیمت عمده فروشی (در تجارت)
The wholesale price of milk is six cents a quart lower than retail.
قیمت عمده فروشی شیر شش سنت است که یک چهارم کمتر از خرده فروشی است.
Is that price retail or wholesale?
آیا این قیمت خرده فروشی است یا عمده فروشی؟
By buying my eggs wholesale I save fifteen dollars a year.
با خریدن تخم مرغ هایم به صورت عمده، در یک سال 15 دلار ذخیره می کنم.
فعل:
(wholesales; wholesaled; wholesaling)
1: به صورت عمده داد و ستد کردن
The company wholesales clothing to boutiques in the area.
این شرکت به بوتیک های منطقه به صورت عمده لباس می فروشد.
تمرین آنچه آموخته اید
در این بخش آنچه از درس سوم یادگرفته ایم را در غالب چند آزمون به چالش می کشیم.
قبل از ورود به تمرینات حتماً راهنمای مربوط به آن را در این قسمت مطالعه کنید.
برای شروع کلیک کنید
vpn_key پسورد: koobdar.ir
دانلود فایل pdf درس سوم get_appمنابع:
2 - 504 Absolutely Essential Words
3 - OALD 4 - Cambridge Dictionary 5 - Longman Dictionaryبرای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: