معنی broken به فارسی | دیکشنری آموزش زبان انگلیسی کوبدار
مجموعه های آموزش زبان انگلیسی کوبدار:
1: آموزش 504 واژه ضروری زبان انگلیسی 2: آموزش لغات پرکاربرد جهت شرکت در آزمون های زبان انگلیسی(فعل) اسم مفعول فعل break
broken
صفت
(صفت) شکسته (دو مثال اول) – خراب شده (مثال سوم) – (در مورد قول و غیره) زیر پا گذاشته شده
a broken arm
یک دست شکسته
a broken heart
یک قلب شکسته (از نظر احساسی ضربه دیده)
a broken phone
یک تلفن خراب شده
(ادامه بررسی معنی واژه) (در مورد صحبت کردن) دست و پا شکسته، پر اشتباه (مثال اول) – (در مورد یک رابطه یا ازدواج) پایان یافته (مثال دوم)
He spoke in broken French.
او فرانسه را دست و پا شکسته حرف میزد.
a broken engagement
نامزدی تمام شده